عشق شکسته پارت پایانی قسمت 9

سایه ماه · 22:43 1402/04/06

@ne415m 

رمان ها در اینجا هم نیز هستند.(البته واسه الان فقط پارت اول عشق شکسته رو گذاشتم ولی ممکنه بعدا پارت های بیشتری توی اینستا بزارم)

از این پارت به بعد چند نفر میمیرند. پس آماده باشید. و نگید که نگفتم.

آیدا*کاغذ را به سوی امیر رضا می گیرد*: وقت درخشیدن تو فرا رسیده.

امیر رضا: فهمیدم.

الناز*ناگهان رو به هانس که به سختی دوباره بالا آمده است فریاد میزند*: هانس! من درباره ی پیشنهاد ات فکر کردم! و میخوام قبول کنم!

الناز به سوی هانس قدم بر میدارد.

الناز: حق با تو بود! انسان ها فقط یک مشت کیسه ی گوشتی حال بهم زن هستند! و جادوگر ها...اونا چیزی جز یک مشت مغرور خود پسند نیستند.

الناز به هانس نزدیک می شود.

الناز*با بی گناهی میپرسد*: میشه من رو  ببخشی؟

هانس: نگرانش نباش. *الناز را در آغوش میگیرد* می بخشمت.

الناز*با قدردانی زمزمه میکند*: ممنون.

الناز *با کنجکاوی می پرسد* : هانس؟ میتونم گریمور ات رو ببینم؟ آخه من هیچ وقت یک گریمور ندیده بودم.

هانس*گریمور را به الناز نشان می دهد*: البته. هر چقدر که میخوای ببین.

الناز*با شگفتی دست به صفحات گریمور میکشد*: وای. خیلی خفنه. از کجا گیرش آوردی؟

هانس: از یک حراج غیر قانونی وسایل عتیقه.

الناز: جالبه.

الناز به هانس نزدیک می شود. اما ناگهان هانس را هل میدهد و سعی میکند گریمور را به سوی مرینت پرتاب کند. اما هانس دست او را محکم میگیرد و او را به بدن خود نزدیک میکند.

هانس: اگه فکر کردی گول می خورم اشتباه کردی.

ناگهان الناز دستی که هانس با آن بدنش را نگه داشته را گاز می گیرد. و خود را جدا میکند. 

(از زبون الناز)

یکم. فقط باید یکم ازش دور بشم. اون موقع می تونم گریمور رو به سمت مرینت پرت کنم.

*الناز کتاب را به سوی مرینت و دیگران پرتاب میکند*

الناز: بگیرش!

*آدرین گریمور را میگیرد*

امیر رضا*آخرین بیت طلسم را میخواند*: ...زنجیر جهنم گناهکاران را از زندگان دور میکند و نگهبان جهنم زندگان را از جهنم دور می گردانند. طلسم های ترکیبی: شماره ی 75: تابوت مهر و موم شده.

*امیر رضا دستان خود را به جعبه در دست مرینت میکوبد و جعبه با نوری آبی رنگ می درخشد*

امیر رضا: گریمور رو توی جعبه بزار.

*آدرین به سرعت گریمور را در جعبه میگذارد*

*جعبه به رنگ سیاه در می آید و در جعبه بسته و مهر و موم میشه*

امیر رضا: گریمور مهر و موم شد. موفق...

*ناگهان همه با وحشت به تیغه ی خونین هانس و الناز نگاه میکنند*