عشق واقعی P13

ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ · 1402/04/06 01:04 · خواندن 2 دقیقه

مرینت#

امروز خیلی استرس دارم

مارتا ـ چی شده؟ 

مرینت ـ آخه چرا گفتی امروز به بابا تام بگه

مارتا ـ میخوام ببینم تا چه حد دوستت داره حاضره عصبانیت بابا تام رو به جون بخره بخاطر تو

مرینت ـ اما گناه داره

مارتا ـ حالا اینا رو ول کن بگو بببنم تو هم عاشقشی!؟!؟! 

مرینت ـ م م م من ن ن..... ن ن نـــــمیدونم

مارتا ـ باشه😏

آدرین #

 امروز خیلی سخت هست باید چیزی به بابا تام بگم که اگر بگم میکشتم اگر نگم مارتا زبونش دراز میشع میگه مرینت رو دوست ندارم چی کار کنم خدا

 لباسام رو پوشبدم چمدونم هم جمع کردم رفتم پایید

آدرین ـ سلام صبح بخیر

مامان بزرگ ـ سلام

دیدم بابا تام خیلی عصبانیه

آدرین ـ چیزی شده بابا 

بابا تام ـ آره کار هونه سنگ رو تعطیل کردم

خیلی عصبانی بود کارد بهش میزدی خونش بیرون نمیومد

آدرین ـ آراد کجاست مامان؟ 

رفت چمدونش رو جمع کنه

مرینت و مارتا از راه رسیدن

مرینت ـ سلام بابایی

مارتا ـ سلام بابایی

بابا تام ـ سلام عزیزای دلم

مارتا اومد و سر کرد تو گوشم و به مسخره گفت

مارتا ـ گفتی😏

آدرین ـ نگران نباش میگم

چمدون هارو جمع کردم و رفتیم فرودگاه

مرینت #

 خیلی استرس داشتم همش با خودم میگفتم یعنی چی میشه

آدرین اومد پیش من و مارتا و گفت

آدرین ـ دارم میرم بگم نمیای ببینی

 همون موقع بابا تام داشت با گوشب حرف میزد و خیلی عصبانی بود

مارتا ـ مگه میشه نیایم مرینت بیا

آراد ـ کجا!! 

مارتا ـ آقا داره میره به بابا تام بگه عاشق شده

آراد ـ داداش نگه دیونه شدی آخه،  ول کن

مرینت ـ آره اصلا گیز مهمی نیست واش کن

مارتا ـ پس حاما مربنت رو دوست نداری

آدرین.  نهخیر من الان میرم میگم

 

آدرین#

داشم از استرس میمردم و به سمت بابا تام میرفتم که یهو....... 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوستام حس میکنم از داستام خوشتون نمیاد 

بتظرتون متوقفش کنم؟؟؟ حتما بهم بگیر 

18کامنت فراموش نشه