رمان عشق یا هوس p3

Waze Waze Waze · 1402/04/05 17:47 · خواندن 3 دقیقه

امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد 

بزن بریم

رمان عشق یا هوس p3
-موهامو شونه کردم رفتم تو اتاقش که دیدم لباسش رو در آورده و بالا تنه اش معلومه ...گونه هام آتیش گرفتن چون تا حالا بالا تنه اش رو ندیده بودم 


آدرین: برای دلش رو بیشتر ببرم لباسم رو در آوردم تا جذبم بشه...وقتی اومد گونه هایش به شدت سرخ شد....بهش گفتم: کی بود می‌گفت عاشقم نیست 


مرینت: ببند دهنو....به اندازه کافی اذیتم نکردی
آدرین: نچ 


مرینت: نمی‌خواستم کنارش بخوابم برای همین رفتم روی کاناپه تو اتاقش خوابیدم...داشت چشمام گرم میشد که گفت:......


آدرین: خیلی خوب بود که امشب کنارم می‌خوابید.....یه دفعه دیدم رفت روی کاناپه خوابید....پا شدم رفتم بالا سرش و گفتم: نچ نچ نچ.....ما از این کارا نداشتیم که....بغلش کردم که تو بغلم دست و پا میزد و گفت: ولم کن....نمی‌خوام پیش توی کله موزی بخوابم 


آدرین: مگه نگفتم باید به حرفام گوش کنی وگرنه بد میبینی.... چند ساعت پیش رو که یادت نرفته....


مرینت:  با حرفی که زد دیگه نخواستم چیزی بگم 


آدرین: بردمش گذاشتمش رو تخت...خودمم رفتم کنارش خوابیدم و از پشت بغلش کردم...بعد از چند دقیقه فکر کردم خوابش برده و بعد لاله گوشش رو بوسیدم و آروم کنار گوشش گفتم: دوباره عاشقم باش 


مرینت: از پشت بغلم کرد و لاله گوشمو بوسید...اهمیتی ندادم اما با حرفی که زد بالشت کناریم رو برداشتم و محکم کوبوندم  تو صورتش و گفتم: شتر در خواب بیند پنبه دانه.....به همین خیال باش آدرین اگرست 


آدرین: من که چیزی نگفتم حالا هم بگیر بخواب فردا قراره که بریم جایی 


مرینت: من با تو یکی هیچ جا نمیام....حاضرم برم پیش لوکا اما ریخت تو رو نبینم 


آدرین: عصبانی شدم گفتم: مگه نگفتم اسم اون مداد شمعی آبی رو جلوم نیار..... 


مرینت: با ناراحتی گفتم: چرا اینطوری می‌کنی....تو که میدونی من عاشقت نیستم...پس چرا داری به زور منو عاشق خودت می‌کنی 


آدرین: دیدم داره با بغضی که تو گلوش هست چیزایی رو میگه که خودمم رو ناراحت می‌کنه...آروم دستمو بردم کنار پهلوش و میخواستم بخوابونمش که زد زیر گریه و گفت: به من دست نزن 


آدرین: اهمیتی ندادم و دستمو بردم زیر پهلوی و کنار خودم تو بغلم خوابوندمش و یه بوسه ریز روی پیشونیش زدم...و همون طوری که تو بغلم بود شروع به فکر کردن به اینکه چطور میتونم اونو مال خودم کنم و عاشقم باشه 


مرینت: با نوری که به چشمم میخورد بیدار شدم..‌‌.‌.. دستی به چشمام کشیدم و آروم از کنار دست آدرین بلند شدم و رفتم تو دستشویی وقتی نگاهم به صورتم افتاد با وحشت  داد زدم و گفتم: یا خدا فکر کردم جن هست....با دادی که زدم سریع در باز شد و آدرین اومد تو بهش گفتم: برو کاریت ندارم که گفت: چرا پس داد زدی 

مرینت: هیچی بابا برو بگیر بخواب... به خواب نازی که داشتی با دوست دخترات وقت میگذروندی 

آدرین: هوی ی ی ...تو فقط مال منی فهمیدی؟؟؟؟

مرینت: اره اره فهمیدم اما اونم به زور 

آدرین: رفتم بیرون و راحتش گذاشتم و به جایی که قرار بود ببرمش فکر میکردم....آها فهمیدم....

 

خب  اینم از  این پارت....