مقدمه 😏

🖤N🖤 🖤N🖤 🖤N🖤 · 1402/04/05 16:46 · خواندن 1 دقیقه

اهم اهم می‌دونم کاور خیلی مسخره شده پس بهم تو کامنت ها نگووووو 😘👇🏻👇🏻

بفرمایید مقدمه : 

ی روز عادی تو ی مدرسه عادی داشتم همینجوری درس می‌خواندم که زنگ ناهار خورد من و کاگامی و الیا و رز و جولیکا سر ی میز نشستیم اوه البته مارگارت هم رفت پیش لوکا نشست.

غذا مونو که خوردیم رفتیم تو حیاط مدرسه که یکم خلوت کنیم و حرف بزنیم که یهو جولیکا داد زد.

اولش نمی تونستیم برای چی ولی یهو دیدیم که ی آدم روانی داره یه سمت من بدو بدو می‌کنه انگار اوستوخون های پاش رو شکستن و داره بزور پاشو می‌کشه آنقدر جیغ زدم که داشتم بیهوش میشدم.

که یهو .....

 

خب بسه دیگه خودش پارت اول رمان شد.

اسم داستان : جنگ بین زامبی ها و & انسان ها 😶

خب امید وارم خوشتون بیاد از داستانش.

بای بای ✋🏻✋🏻

منتظر پارت اول رمان باشید 🌹🌹🌸🌸🌺🌺