حسی جدید

هانیه هانیه هانیه · 1402/04/04 20:21 · خواندن 1 دقیقه

سلام 

پارت 7

الیا خندید و گفت ای اسکل گفت:حالا می خوای چیکار کنی مری گفت: نمیدونم؟؟ 

به دانشگاه رسیدن ماشین رو پارک کردن  و از ماشین پیاده شدن

الیا داشت نگاه می کرد که نینو رو پیدا کند نینو دستی تکون داد که الیا دیدشو اونم دست تکون داد مرینت یک صحنه آدرین رو دید و با خودش تعجب کرد که اینجاست براش خیلی عجیب بود

«مرینت»

الیا الیا اینی که بهت می گفتم اینه 

الیا تعجب کرد و گفت  : اوف بابا چقدر شیکه کپه خودته 

مرینت خندید همه رفتن سر کلاس های خودشون که الیا گفت من یک دقیقه میرم پیش نینو میام مرینت گفت: باشه مرینت داشت میرفت توی کلاس در کلاس هم بزرگ بود که یک صحنه آدرین خورد بهش الیا اومد پیش مرینت نشست رفتن نشستن که الیا و مرینت کنار هم نشستن اما آدرین اومد کنار مرینت نشست و نینو هم رفت کنار الیا نشست 

الیا و مرینت زیر لبی خندشون گرفت

زنگ خورد و الیا گفت بیاین این زنگ رو باهم بریم  هردو موافقت کردن 

آدرین فقط به مرینت نگاه می کرد آدرین رفت بالا و توی برگه برای مرینت چیزی نوشت 

بچه ها بهش گفتن (دوستاش) داری چیکار میکنی گفت هیچی  

وقتی که نوشت رفت پایین و می خواست اون رو بده به مرینت تصمیم گرفت توی کلاس بهش بده زنگ خورد و وقتی که داشتن می رفتن توی کلاس آدرین نامه رو داد الیا هم کنارش بود مرینت و الیا با خودشون تعجب کردن 

مرینت گفت: این چیه 

آدرین جواب داد: اینو بخون

آدرین دید که هنوز معلمشون نیومده و اومد قضیه رو برای دوستاش تعریف کرد و گفت شاید این عشقم هم بیاد... 😛