(E) Kwami Queen PART31

سآی‌نآ» سآی‌نآ» سآی‌نآ» · 1402/04/04 14:47 · خواندن 4 دقیقه

ملکه کوامی : PART31

های گایززززز🤡

اینم پارت 31

برو ادامههههه

--------------------------------------

 

با تکان خوردن چیزی در دستش تازه به خودش آمد .
-: بزار بیام بیرون . من می خوام با این زندگی جدید آشنا بشم ولم کن . الان می خورمتا بزار بیام بیرون .
ساشا دستانش رو باز کرد :  تو کوامی من هستی ؟ اسمت چیه؟
-: اسم من روکا ست و کوامی پادشاه هستم .
ساشا : از دیدنتون خوشحالم . من ساشا هستم . شما قراره به من در نجات دادن دنیا به من کمک کنید .
-: ولی تو منو توی دستات زندانی کردی . من خیلی از دستت ناراحت شدم .
ساشا: یعنی تو هم از دست من ناراحتی ؟
روکا با تعجب به پسری نگاه می کدر که با حرفش او رو بسیار رنجانده بود .
ساشا روی صندلی افتاد:  اشکالی نداره من به تنها بودن عادت دارم . امروز یکی رو ناراحت کردم یکی دیگه هم روش .
روکا از کارش ناراحت شد : از تو ناراحت نیستم . از دستت ناراحتم که فقط بلده منو یه جا گیر بندازه . ببینم  خوراکی نداری بدی من بخورم ؟ گشنمه . شاید با خوراکی که دستت به من بده ازش دلگیر نباشم .
ساشا با کلافگی و بی حوصلگی گفت : چی می خوری؟ غذای مورد علاقت چیه؟
روکا : من معمولا غذا های سلطنتی می خورم . از همونا هم دوست دارم . مثلا سوشی .
ولی هر چی بدی بهم می خورم .

-------------------------------
فردای آن روز شارل با حالتی که خدمتکاران تا به حال در او ندیده بودند از خواب بیدار شد .
خدمتکار : خانم حالتون خوبه ؟ چرا اینجوری شدین؟
شارل : چه جوری شدم مگه ؟
و به سمت آینه رو شویی رفت ولی با دیدن خودش جیغی کشید که در کل اتاق ها پیچید .
به خودش نگاه کرد : مو های بلندش که تا زانویش می رسید در هم گره خورده و به طرز فجیعی جمع شده بودند . صورتش هم خیلی کدر شده بود . لباس خوابش که دیگر غیر قابل توصیف بود . خواست مو هایش رو شانه بزند که یادش آمد با جادو به راحتی صاف می شود . پس کارش رو شروع کرد و سر وضعش رو درست کرد .
پدرش دیشب از سفر برگشته بود و امروز را می خواست استراحت کند . قبل از خواب می خواست دخترش رو ببیند ولی جیغی که شارل کشید باعث شد پدر زود تر به اتاق تک یادگار همسرش برود ولی خدمتکار نذاشت : ببخشید آقا خانم چیزیشون نیست . سر و وضعشون نا مرتب بود از خودشون وحشت کردن . خیلی نا جور شده بودن از من خواستم مواظب در باشم تا کارشون تموم شه . نمی خواس کسی ایشون رو توی اون حالت ببینه .
پدر با بی صبری و نگرانی منتظر دخترش بود . در باز شد ولی کسی رو که میدید خیلی با دخترش فرق می کرد . موهایش دیگر باز دورش ریخته نشده بود (حالت همیشگیش) . آنها رو خیلی زیبا دم اسبی کرده بود و قسمتی رو هم گل مانند رویش مرتب کرده بود . طره ای از موهایش رو هم روی پیشانی اش گذاشته بود .
پوستش روشن تر شده بود و چشمانش بزرگتر به نظر می آمد . این تغییرات روی براقی مردمک طلایی رنگش تاثیر گذاشته بود .
-: شارل !!!!  خوبی ؟ چرا جیغ کشیدی ؟
و دخترش رو بغل کرد .
شارل : خوبم بابا . کی رسیدی ؟......................
----------------------------------
از زبان شارل : وای خدا . دیشب انقدر فکرم مشغول بود که یادم رفت موهام رو جمع کنم که گره نخوره . همه فکرم پیش رفتار عجیب ساشا بود . نمی دونم چرا انقدر به رفتارای من توجه نشون میده .
کلی غلت زدم تا خوابم برد ولی نتیجش شد خرابی موهام . که اگه جادو نداشتم تا الان باید زیر دست آرایشگر کوتاه می شدن . چون گره هاش کور بودن .
دیدم یه دستی به صورتم بکشم هم بد نیست .  بابا که از شکل جدیدم خیلی خوشش اومده بود .
کولم رو برداشتم و به طرف ماشین رفتم . حالا که بابا برگشته امروز نمی تونم برم پیش استاد .  وارد کلاس که شدم همه نگاه افتاد به من . تعجب رو توی چشمای همه میدیدم . یعنی انقدر تغییر کردم؟
رفتم و پیش مرینت نشستم . خودش گفت امروز آلیا نمیاد سر کلاس .  مرینت  داشت به من نگاه می کرد ولی چشای آدرین رو روی خودم حس می کردم . تا منو دید برگشت .
شارل : چرا همه این طوری نگاه می کنن؟چیزی شده؟ من فقط مدل موهام رو عوض کردم ها .
مرینت گفت :و......
سرم و انداختم پایین : خب یه کوچولو هم جادو به کار بردم و صورتمو سفید تر کردم . فکر نکنم خیلی جلب توجه کنه .
خانم بوسیه اومد سر کلاس : سلام بچه ها . امروز یه دانش آموز جدید داریم . تازه از نیویورک به اینجا اومده . امیدوارم  با هم راه بیاید و از هم چیزی به دل نگیرین . ساشا خودتو به بچه ها معرفی کن .
سرم هنوز پایین بود ولی باشنیدن اسمش از جا پریدم : چییی؟؟ ساشا اومده توی مدرسه ما ؟ اونم توی کلاس ما ؟ چطوری ؟ ظرفیت کلاس ما که تکمیل بود ؟ 

ولی خانم بوسیه جوابمو داد .
متأسفانه لایلا به کلاس دیگه ای منتقل شد و به جاش ساشا به کلاس ما اومد .
ساشا : سلام من ساشا هستم .  اهل نیویورک هستم . تازگی ها به این شهر اومدم و می تونم همین رو در باره شهرتون بگم که.....اینجا فوق العادست .
از تعجب جوری نگاهش میکردم که مرینت با دیدن قیافم زد زیر خنده.
رفت و آخر کلاس نشست . 

 

 

یاحح نظر و لایک پلیز؟

تنککک