
عشق شکسته پارت پایانی قسمت 8

این هم از این. امیدوارم لذت ببرید.
@ne415m
رمان ها در اینجا هم نیز هستند.
آیدا: رو ی شما دوتا حساب میکنیم.
*آیدا، زهره و مرینت از طریق یکی از پنجره ها وارد ساختمان می شوند*
*ساختمان یک دفتر اداری است*
خیلی خب. باید وارد عمل بشم. فکر کن. چی ممکنه بدرد بخوره؟
مرینت: درسته! فهمیدم.
*مرینت شروع به برداشتن یک قلم و کاغذ می کند و جملات رو جعبه را بر روی کاغذ می نویسد*
*ناگهان ده ها تسخیر شده از راهرو وارد می شوند*
(از زبون آیدا)
مرینت یک دفعه گفت که یک چیزی رو فهمیده. و شروع به نوشتن یکسری چیز روی کاغذ کرد.
من و زهره هم حواسمان به در ها بود. همه چیز خوب بود که یک دفعه کلی تسخیر شده وارد شدند.
مرینت*سرش را بلند می کند*: وای نه.
آیدا: نترس. ما از پس این موضوع بر میآییم. به نوشتن ادامه بده.
مرینت: ولی...
آیدا: من نمیدونم داری چی مینویسی ولی قطعا چیز مهمی هست. بعلاوه بهت که گفتیم نه؟ من و زهره جادوگر هستیم. از پسش بر میآییم.
آیدا* رو به زهره میکند*: آماده ای؟
زهره: نمیدونی که چقدر دلم میخواد از پنجه بوکس هام استفاده کنم.
آیدا: پس برو که رفتیم.
(راوی)
اولین تسخیر شده به سوی آنها می آید. زهره با پنجه بوکس های خود برخی از نقاط بدن حریف را هدف می گیرد و حریف بیهوش بر زمین می افتد.
آیدا نیز یک میله پیدا میکند و با آن چند تسخیر شده دیگر را بیهوش میکند.
آیدا و زهره به بیهوش کردن تسخیر شده ها ادامه میدهند. زیرا به نظر آنها کشتن تسخیر شده ها وقتی میتوانید اونا رو بیهوش کنید و با پادزهر درمان شان کنید کاری بیهوده و وقت گیر است.
فاصله ی آنها با مرینت افزایش پیدا میکند. و چند تا از تسخیر شده ها با سوءاستفاده از این فاصله به مرینت درحالی که گارد اش پایین است حمله میکنند.
مرینت: تموم شد!
آیدا:*به زهره نگاه میکند* بیا انجامش بدیم.
زهره: آره
[پشت بام]
ناگهان انفجاری ساختمان را به لرزه در می آورد.
امیر رضا: همگی خودتون رو به یک جای سفت وصل کنید!
الناز و لوسی هر کدام با یکی از دست های خود یکی از میل گرد های ساختمان را می گیرند و با دست دیگر خود دست های پارسا را می گیرند.
نینو با دست راست خود قسمتی از ساختمان و با دست چپ خود دست آلیا رو میگیرد.
آلیا: نینو! ولم نکن.
نینو: نگران نباش. من هرگز ولت نمیکنم.
ناگهان دست های آنها سر میخورد و آلیا سقوط میکند.
پارسا دست راست خود را از چنگ لوسی میکند و با آن شروع به هدف گیری میکند.
پارسا: طلسم های ترکیبی: شماره ی 5: کمند چرمی!
شلاق قهوه ای رنگی دور دست آلیا ی در حال سقوط می پیچد و او را در هوا معلق نگه میدارد.
لوسی: شلاق رو بده به من.
پارسا شلاق را به لوسی می دهد و لوسی با دست آزاد خود آن را میگیرد.
لوسی*به آلیا نگاه میکند*: آماده ی پرواز باش پوزه روباهی!
آلیا: چی؟ پوزه....آه!!!!!
لوسی با تمام قدرت خود شلاق را به سوی بالا تاب میدهد. و آلیا رو به پرواز در می آورد.
الناز*بعد از اینکه لوسی آلیا را پرتاب کرد*: فک کنم نوبت ما هست که بریم بالا.
پارسا: آره.
آن سه نفر بعلاوه ی آلیا بعد از اینکه به بالا رسیدند دیگران را بالا می کشند.
نینو: ناز شصت تون . آلیا! حالت خوبه؟
آلیا: من خوبم. فقط یک پرواز خیلی کوتاه به اینجا داشتم.
(از زبون مرینت)
آمدم به اون دوتا بگم که میتونیم برگردیم بالا که یکدفعه هر دوتاشان داد زدند: طلسم های مرگبار: شماره ی سه: موشک های بیهوشی!
و بعد یک موشک انداز توی دست هاشون شکل گرفت و یک موشک به کلفتی یک کنده درخت و با بلندی ای که برای رسیدن بهش باید روی شونه های الناز بایستم. پرت کردند.
دود سفید و صدای انفجار آخرین چیز هایی بود که قبل بیهوش شدن فهمیدم.
[پشت بام]
(راوی)
آیدا و زهره یک مرینت بیهوش را با خود به بالا می برند.
آدرین*به سوی مرینت می دود*: حالش خوبه؟
زهره: آره. ولی به خاطر انفجار و طلسم فعلا بیهوشه. سعی کردیم بدون ورد طلسم رو اجرا کنیم تا تاثیر آن کمتر بشه ولی با این حال اونم بیهوش شد.
آیدا*کاغذ را به سوی امیر رضا می گیرد*: وقت درخشیدن تو فرا رسیده.
امیر رضا: فهمیدم.
الناز*ناگهان رو به هانس که به سختی دوباره بالا آمده است فریاد میزند*: هانس! من درباره ی پیشنهاد ات فکر کردم! و میخوام قبول کنم!