
وجود عشق در یک رویا ☘️✨ ۳

* لگد زدن به پنجره ی وب و وارد شدن و نشستن پشت میز کار و فوت کردن خاک هایی که رو میز نشسته است *( ازین به بعد این کار میشه تیکه کلامم😂😂 ) خوانندگان این رمان یا داستان : چه برایمان آورده ای مارکو
پارت ۳ آوردم برایتان بروید ادامه ی مطلب فرزندانم
که با یه منظره ی خیلی خوشگل رو به رو شدم
واقعا قشنگ بود ( هر جور که میخواین تصور کنید این مکانو فقط اینکه خونه ای که مری توشه یه کلبه ی دو طبقه ایه که یه حیاط تقریبا کوچیک داره و تو یه روستای بزرگه ) که آلیا گفت : حالا برا چی این چیزا رو میپرسی ؟
- ه ه هیچی همینجوری
که صدا ی طبل و شیپور اومد
+ اینا که سربازای قصرن
- سرباز ؟
+ حتما میخوای برات توضیح بدم که سرباز چیه آره ؟
- نخیرم
یکی از سربازا : مردم توجه کنین که شاهزاده شما را به تولد دو شاهزاده خانم جوانه این کشور دعوت کردن پس بهترین لباس هایتان را بپوشید و گران قیمت ترین زیورآلات تان را استفاده کنید
و سرباز ها اونجا رو ترک کردن ( راستی بگم که مردم اون روستا وضعیت مالی ی خوبی دارن و در صتح متوسطی قرار دارن و روستایی که توش زندگی میکنن چیزی کمتر از شهر نداره )
+ خب پس پاشو که باید برای خرید بریم بیرون بچرخیم
- باشه
+ راستی یه لباس تمیز از تو کمد بردار و بپوش چو اینا خیلی کثیف شدن
- هان ؟
+ حتما زبون آدمیزادم یادت رفته آره ؟
- اما مگه لباسام...
که یه نگاه به لباسام انداختم و دیدم که دامنم حسابی خاکیه و با داد گفتم : من کی لباسام انقدر کثیف شدن ؟؟!!
+ آاییی گوشم کر شد ، همون موقعی که بیهوش شدی دیگه
- چی ؟ مگه من بیهوش شدم ؟
+ پ ن پ الان عمم بود که اینجا ولو بود
- آلیا جونم میشه بگی چه اتفاقی بلام افتاد 🥺
+ باشه باشه حالا خودتو الکی لوس نکن
- باشه
+ خب نیگا کن تو برای آب دادن به گلای حیاط رفتی بیرون برای همین هم وقتی که من صدای افتادن سطل آب رو شنیدم به حیاط رفتم و دیدم که تو افتادی زمین و بیهوش شدی . ( راستی بچه ها من تو پارت ۲ نوشتم که مری تو زمان سفر کرده ولی یکی از دوستان گفت که اشتباهه و مری تناسخ پیدا کرده و مری و آلی باهم زندگی میکنن و همون طور که میدونید مری از هیچی تو این زمان بخر نداره )
پس وقتی که با ماشین تصادف کردم روحم به جسم جدم تناسخ پیدا کرده ، عجبا
+ خب حالا هم بلند شو و دامنت رو عوض کن که برای خرید به بیرون بریم
- باشه
و آلیا هم بیرون رفت و....
خخببب این پارت هم تمومید راستی بچه ها من رفتم شهرستان و نتم خیلی ضعیفه پس ممکنه که خیلی دیر به دیر پارت بدم
راستی ۵ تا لایک و ۶ تا کامنت میخوام وگرنه حلالتون نمیکنم😂😂😂من به حرفم عمل میکنم😂😂😂😂
پس وقتی که رفتید عالم برزخ و خدا ازتون پرسید که چرا همایت نکردید و شما ها هم جواب نداشتید نگید نگفتایااااا😂😂😂😂😂
خب تا پارت و دیداری دگر خدانگهدار 👋🏻😂🍭🍬
* بلد شدن از پشت میز کار و خارج شدن از در وب و بستن در با لگد *