نجات زمین P30

kastel kastel kastel · 1402/03/31 17:02 · خواندن 3 دقیقه

 سلام لطفا پارت ها رو به ترتیب بخونید تا پارت های قبل رو نخوندین سراغ این پارت نیاید ممنون بریم ادامه مطلب

ماریوس قبول کرد اونا باد از انرژی سیاهی که دورشون رو گرفته بود خارج می شدن انرژی داشت به اونا نزدیک میشد.

ماریوس:فیلیکس الان می خوای چکار کنی؟

فیلیکس سزار خندید.

ماریوس:چرا می خندی الان وقتش نیست.

فیلیکس سزار:آخه کسی از وقتی که المانتس رو بنیانگذاری کردم بهم فیلیکس نگفته بود خوشم اومد اون اسم آزارم میداد همین فیلیکس صدام بکن.

ماریوس:باشه فعلا ی فکر برای الان بکن.

فیلیکس:تو گوی خاک داری پس یه ستون بزرگ زیرفون درست کن و ببرمت بالا سوراخ کردن انرژی با من.

ماریوس:ولی من استفاده از اون رو بلد نیستم.

فیلیکس:اما تو تونستی که یه تیکه از زمین رو رو هوا شناور کنی.

ماریوس:خودمم نمی دونم که چطوری این کار رو کردم.

فیلیکس:پس همین الان یاد بگیر وگرنه می میریم.

ماریوس الان دوما و نداشت اما هنوز بخشی از انرژی دوما داخل گویش بود سعی کرد که ستون بسازه یکم بالا رفتن.

فیلیکس:خوبه ادامه بده.

ماریوس:ادامه داد اما خیلی آروم می رفت بالا فیلیکس یه نیزه از ساعقه بالای سرشون ساخت تا انرژی رو سوراخ کنه داشتن بالا می رفتن اما قسمت پایینی ستون رو انرژی سیاه داشت خراب می کرد و ستون رو از پایه سست می کرد اونا تونستن که از انرژی بالاتر برن اما ارتفاعات زیاد بود از طرفی پایه داشت نابود میشد و ستون تکون می خورد.

فیلیکس:باید مثل اون بار روی هوا شناور بشی.

ماریوس:گفتم که نمی دونم چطور این کار رو کردم.

فیلیکس:انتظار داری باور کنم امکان نداره که چیزی رو بلد نباشی و انجامش بدی.

ماریوس یه تیکه از سنگ رو از بقیه اون جدا کرد سعی کرد اون رو شناور کنه تونست اما نمی تونست که روی هوا بیشتر نگهش داره فشار هوا اونجا زیاد بود اونا هر چی جلو می رفتن پایین تر می رفتن و به انرژی نزدیکتر میشدن.

فیلیکس:مهم نیست که بری پایین فقط بت شدت زیاد نخوریم زمین من دورموم رو از ساعقه می بپوشانم تا صدمه نبینیم و یک حصار از ساعقه درست کرد هرچی بیشتر پایین می رفتن فشار انرژی بیشتر میشد تا اینکه به زمین رسیدن.

فیلیکس:پس این انرژی کی از بین میره؟

ماریوس:باور کن این رو دیگه نمی دونم.

حصاری که فیلیکس درست کرده بود در اثر فشار داشت کوچیکتر میشد کم کم داشت حصار نابود میشد فیلیکس به حصار ساعقه بیشتری وارد می کرد حصار داشت قویتر میشد اما ساعقه مایع یا جامد نبود که بتونه همه جا رو بپوشونه و از بین سوراخ ها انرژی سیاه کم کم داشت وارد میشد تا اینکه داخل حصار پر از انرژی شد.

ماریوس:فیلیکس بیا نزدیکم سعی می کنم که خودمون رو ببرم زیر زمین.

فیلیکس نزدیک شد اما تا اون خواست حصار درست کنه تا بده زیر زمین انرژی به اونا رسید ماریوس خودش رو داخل یه جا پر از خوک دید اطرافش کاملا با خاک پوشونده شده بود به جلو نگاه کرد اونجا دوما بود.

دوما:پس دوباره همدیگه رو دیدیم.

ماریوس:من مردم؟

دوما:نه تو الا داخل...

ممنون که این پارت رو خوندین😘😘