عشق واقعی P8

ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ ـ🧡Orange Loin🧡ـ · 1402/03/31 15:52 · خواندن 2 دقیقه

آدرین # با مرینت تپی خیابونا چرخ میزدیم 

مرینت ـ وای من واسه شب لباس ندارم

آدرین ـ خب بیا بریم بخر منم ندارم میخریم

مرینت ـ اونجا رو یع پاساژ

آدرین ـ بریم ببینیم چی داره

مرینت#

رفیم داخل یکی از مغازه های اونجا لباساش خیلی خوشکل بود که یهو بلای آسمونی نازل شد

کلویی ـ واااااااااااای عشقممممممم تو اینجا چی کار میکنی اومدی وتسه مهمونی امشب لباس بخری

بعدشم تا میتونست آدرین رو بوس کرد من از این دختره متنفرم و نمیدونم و قتی آدرین رو میبوسید چرا حس خوبی نداشتم 

کیوییـ با اید دختر کوتوله اومدی خرید آخه روت شد با این بیای 

آدرین ـ  حرف دهنت رو بفهم بدونم چی میگی بار آخریت باشه در مورد مرینت این طوری حرف میزنی حالا هم اگر ور ورات تموم شد بریم مرینت لباس انتخاب کنه مرینت بریم

مرینت #

حس خوبی داشم که ازم طرفتاری کرد 

مرینت ـ هی آدرین این لباسرو ببین خیلی خوشکله همین رو بخرم؟! 

آدرین ـ میخای یکم دیگه نگاه کن شاید از چیز دیگه ای خوشت اومد 

مرینت ـ نه من اولبن چیزی رو که میبینم خوشم میاد 

آدرین ـ خب بردار برو پرو کن

مرینت ـ اوکی

مرینت #

برداشتم و رفتم توی اتاق پرو 

آدرین #

رفت که بپوشه یهو 

مرینت ـ آدرین  ببه یه مشکل خوردم بیا داخل

آدرین ـ من بیام داخل!  مطمعنی! 

مرینت ـ آره بیاا

رفتم داخل 

مرینت ـ نمیتونم زیپ لبایم رو ببندم

آدرین#

وای خدا این چقدر کمرش سفیده چقدر خوش اندامه

مرینت ـ هی آدرین کجایی زیپم رو ببیند 

زیپش رو بستم خیلی لباسه بهش میومد وای عالی بود 

مرینت ـ حالا برو برون تینجا تنگه تا میام بیرون ببین چه طور هست

آدرین #

تا اومد بیرون نتونستم خودم رو کنترل کنم و بغلش کردم و بردم بالا با اون لباش مثل پرنسس ها شده بود وقتی گذاشتمش پاییل صورتش قرمز شدخ بود 

مرینت#

منو برد بالا خیلی هوب بود اما از خجالت داشتم میمردم 

آدرین ـ عالیع خیلی خوبه همین رو بردار

مرینت ـباش فقط میشه بیایزیپم رو باز کنی 

آدرین ـ ا ا ا آره برو اومدم