new world🌍p1

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/03/31 13:08 · خواندن 4 دقیقه

سلام من دیانا هستم 12 سالمه و نویسنده جدیدم

اسم داستان اولمnew world🌍 هستش که قبلا تا پارت 6 تو تستچی گذاشتم ولی منتشر نمی شد

( مثل خود میراکلس هستش یعنی هر اتفاقی که تو میراکلس افتاده تو داستان منم افتاده، مرینت و آدرین رل هستن استاد فو بخاطر بازسازی دنیا حافظش برگشته امیلی زندس و گابریل مرده، مرینت و آدرین فعلا 17 سالشونه ولی تغییر می کنه، لایلا هویتش رو عوض کرده اسمش آیریس وردی هستش که با این هویتش با مرینت دوست شده ولی می خواد زندگی مرینت رو نابود کنه و لایلا ویلن جدیده که اسمش کریسالیس هستش یه داداش داره که همه راز های لایلا رو می دونه اسم داداشش الکسه و الکس با آدرین دوسته) 

 

 

 

 

 

 

از زبون مرینت : امروز اولین روز دانشگاه بود با آدرین تو یه دانشگاه بودم ولی بیشتر کلاس هامون فرق داشت ولی اشکال نداره رفتم حاضر شدم یه لباس زرد با شلوار لی آبی پوشیدم موهامم دم اسبی بستم ( چند سال گذشته و مرینت الان تقریبا موهاش تا کمرشه) 

آدرین : امروز روز اول دانشگاه بود لباسامو عوض کردم یه لباس سفید و روشم ژاکت آبی و شلوار لی آبی پوشید که مامانم صدام کرد

 امیلی : امروز مرینت رو اذیت نکن 

آدرین : مگه اذیتش می کنم

 امیلی : آره می کنی مثلا هفته پیش انداختیش تو استخر همش می ترسونیش

 آدرین : فقط شوخی می کنم امیلی : دیگه شوخی نکن آدرین : شاید نکنم ولی قول نمی دم الانم بهش گفتم با خودم باید بری دانشگاه و الان باید برم دنبالش خدافظ 

امیلی : خدافظ یادت نره چی گفتم

.................... 

مرینت : رفتم بیرون که یهو آدرین اومد می خواستم حرسش رو دربیارم برای همین یواشکی جوری که نبینه خودم رفتم آدرین : چند دقیقه منتظر موندم نیومد رفتم زنگ خونشونو زدم 

آدرین : سلام مرینت نمیاد سابین : سلام ولی مرینت نیم ساعت پیش رفت آدرین : کجا رفت سابین : دانشگاه آدرین : ولی قرار بود باهم بریم سابین : بهش گفتم گفت دمه در وایمیستم الانم رفته : باشه ممنون خدافظ سابین : خدافظ رفتم تو ماشین بهش زنگ زدم 

مرینت : رسیدم دانشگاه که گوشیم زنگ خورد آدرین بود می دونستم چرا زنگ زده جواب ندادم اون اینهمه اذیتم می کنه منم اذیتش می کنم

 آدرین : جواب نداد می دونم می خواد حرصم رو دراره رفتم دانشگاه یکم که گشتم پیداش کردم حواسش نبود دستش رو گرفتم بردمش یجایی که کسی نباشه 

آدرین : چرا رفتی و جواب نمی دادی فکر کردم دزدیدنت مرینت : منم دوست ندارم کسی بندازتم تو استخر و بترسونتم آدرین : دیگه از این کارا نکن مرینت : باشه بعد از یکم حرف زدن رفتن تو کلاس و اولین کلاسشون یکی بود 

آدرین : رفتیم تو کلاس فهمیدم یکی داره به مرینت نگاه می کنه یه پسر بود که همش داشت نگاش می کرد مرینت فهمید که بهم گفت ولش کنم و بهش کاری نداشته باشم چند دقیقه بعد استاد اومد یه مرد جوون بود گفت اسمش........( یه اسم خودتون بزارید)باید خودمون رو معرفی می کردیم اسم اون پسره مایکل فلین بود (فامیلیش الکیه از خودم در اوردم)

مرینت : بعد از اینکه کل کلاس خودشونو معرفی کردن زنگ خورد با یه دختره دوست شدم اسمش جسی بود دختر خوبیه آیریسم همش زنگ می زنه و خیلی مشکوکه ( آیریس : لایلا ) مایکل : اون دختره مرینت ازش خوشم اومده ولی اون پسره که معروفه اسمش آدرینه خیلی بد نگام می کرد تا زنگ خورد سریع مرینت رو با خودش برد رفتم دنبالشون 

آدرین : با مرینت رفتیم یجا نشستیم که اون پسره مایکل اومد

 مایکل : سلام مرینت می تونی ساعت 4 بیای کافه نزدیک دانشگاه آدرین : قبل از اینکه مرینت جواب بده گفتم نه 

مایکل : به تو ربطی داره آدرین : آره داره شاید دوست نداشته باشم gf با یه پسر بره بیرون مایکل : شاید فعلا د. و. س. ت. د. خ. ت. ر. ت باشه ولی کاری می کنم مال خودم باشه ( اینو جوری گفت که فقط آدرین شنید) مایکل : مرینت قبول می کنی بیای؟ 

مرینت : ببخشید ولی نه مایکل : خب این شمارمه اگر خواستی زنگ بزن............ ( شماره) 

بعد از دانشگاه : 

آدرین : نینو زنگ زد گفت که بریم اون باغه که باهم خریدیم همه هستن 

مرینت : باشه وقتی رسیدیم آیریس هم اونجا بود انگار می خواد یه کاری کنه خیلی مشکوکه و همش می چسبه به آدرین آلیا گفت بیاین جرعت و حقیقت وقتی داشتیم بازی می کردیم افتاد به منو و آیریس چون خیلی مشکوک بود ازش پرسیدم

 مرینت : بزرگ ترین رازت چیه که یهو حالش بد شد آیریس / لایلا : نمی تونستم بگم رازم چیه چون مرینت لیدی باگ بود نمی تونستم بگم کریسالیسم و نمی تونستم بگم من لایلام برای همین الکی غش کردم