حسی به نام عشق
پارت۲
ادامه ی مطلب
مری
کی؟
+آدرین آگرست
_نههههههههههههههههههههههههه شوخی میکنی؟(توروخدا شوخی کن)
+نه حقیقته
_نههههههههههههههههههههحبدیجقوبجبوکبوبکب بدبخت شدمممم اون بوفالو میخواد بیاد پاریسسسسسس نباید اینجوری میشد. حالا این بوفالوی بیشعور کی میاد ؟
+یا فردا یا پس فردا
چند ساعت بعد
مری
از آلیا خدافظی کردم و رفتم خونه باورم نمیشد اون بیشعور داره مياد باید خودکشی کنم نه چند روز از پاریس میرم نه پس دانشگام چی میشه ای خدا لعنت کنه نسل هر چی آدرینه.
دو روز بعد
آدری
پدر :آدرین پسرم وسایلات رو آماده کن باید بریم فرودگاه
_OK
رفتیم فرودگاه
چند ساعت بعد
آدری
آخی بالاخره به پاریس رسیدیم باید برم دانشگاه و میرم دانشگاهی که عشقم توش هست (مرینت عشقشه) چند ساعت بعد
آدری
بعد از استراحت رفتم دانشگاه ثبت نام کردم باورم نمیشه بعد از ۴ سال از آلمان برگشتیم بالاخره میتونم از مرینت خواستگاری کنم و اونم بگه بله و ازدواج کنیم و دوقلو بدنیا بیاره و چهار تا همستر بخریم تو همین فکرا بودم که رسیدم خونه و کپیدم
یک روز بعد
مری
وای نه بدبخت شدم این بوفالوی طلایی تو دانشگاهمون ثبت نام کرده و من باید هر روز تحملش کنم نهههههههههههههههههههه خدایا من مگه چه کاری کردم که این بلاهارو سرم میاری خدایا ببخشید گوه خوردم گناهامو نگو ولی خدایی آن چنان هم زیاد گناه نگردم که اون آدرین بوفالوی طلایی بیشعور رو بیاری تو زندگیم . وقت دانشگاه فرا رسید راه افتادم رفتم دانشگاه . رفتم پیش آلیا داشتم زرزر می کردم که یهو یکی از پشت بغلم کرد و با صدای بلند گفت :پرنسس مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
پشتم رو نگاه کردم...
عه تمومید🤡
لایک و کامنت بالای ۱۰
GOOD BYE 👋🏻