یادداشت های روزانه موسیو آگراست
پارت سوم
... معجزهگر هاکماث رو برداشتم. به محض اینکه در جعبه رو باز کردم، کوامیِ پروانه ظاهر شد و با صدای بلند و آزاردهنده اش شروع کرد به صحبت کردن:
_ سلام! اسم من «نورو» هستش و کوامیِ پروانه هستم...
حرفش رو قطع کردم و گفتم:
_ من میدونم تو چه موجودی هستی و قراره چه قدرتی به من بدی. در حال حاضر فقط میخوام در مورد معجزهگر ها و مخصوصاً معجزهگر کفشدوزک و گربه بیشتر بدونم. حالا زودباش! توضیح بده!
نورو شوکه شده بود. اما خیلی زود به خودش اومد و شروع کرد به صحبت کردن:
_ سالها پیش عده ای از انسان های درست کار که سرشت پاکی داشتن موفق شدن که نیرو های تشکیل دهنده جهان هستی رو تحت کنترل بگیرن. اونا این نیرو هارو در جواهراتی به نام معجزهگر ذخیره کردن و تصمیم گرفتن ازش در راه خیر استفاده کنن. ما بهشون میگیم پدران محفل معجزهگر. اما پدران به زودی متوجه شدند که دو تا از این معجزهگر ها نیروی بیشتری از بقیه دارند یعنی معجزهگر کفشدوزک که نیروی ساختن رو داره و معجزهگر گربه سیاه که قدرت نابودی رو به وجود میاره. طبق افسانه ها هر کس بتونه این دو معجزهگر رو با موفقیت با هم ترکیب کنه، صاحب قدرت مطلق میشه و میتونه واقعیت رو به میل خودش تغییر بده و ...
_ این خیلی خوبه نورو! حالا به من بگو که این دو تا معجزهگر در حال حاضر کجان؟
_ من نمیدونم؛ شما چرا اونا رو میخواین؟
_ به خاطر آرزویی که سال هاست در قلبم دفن شده. به خاطر عشقی که مدت هاست نابود شده!
_ این یعنی...
_ یعنی من قدرت مطلق رو میخوام!
_ نه نه نه ! شما نمیتونید از معجزهگر ها در راه خواسته های شخصیتون استفاده کنین! این کار خیلی خطرناکه و عواقب خیلی خیلی خیلی وحشتناکی داره!
_ تو نمی تونی به من بگی که چیکار کنم! من از معجزهگر تو استفاده میکنم تا صاحبان معجزهگر های کفشدوزک و گربه سیاه مجبور بشن خودشون رو نشون بدن. و در ضمن ، از این به بعد من ارباب تو هستم!
نورو با وحشت به من نگاه میکرد. اما در نهایت گفت:
_ هر چی شما بگین ارباب.
من معجزهگر هاکماث رو به لباسم وصل کردم و گفتم :
_ نورو، بال های تاریکی برخیزید!...
(ببخشید که این پارت طولانی شد، فعلاً)