نجات زمین P25
سلام به همگی
لطفا پارت های رمان رو به ترتیب بخونید تا در جریان داستان باشید
خب بریم ادامه مطلب
دوما:ماریوس وقت محاکمه کلمه رهایی رو بگو تا من بتونم از بدنت خارج بشم از اونجا به بعد فقط کنار من باش اجازه نمی دم بهت صدمه وارد بشه.
ماریوس:باشه.
وقتی اونا رو بردن مثل همیشه صدای زنگ رو در آوردن تا مردم جمع بشن وقتی که همه جمع شدن همه اونا(ماریوس و بقیه حامل ها)گفتن رهایی همون موقع انرژی سیاهی به سرعت از بدنشون بیرون رفت مردم همه وحشت کردن.
_دوما کلک زدن.
_ چرا از بدنشون هیولا بیرون میاد.
اونجا سرباز هایی بودن گفتن:همه بدن به ضلع جنوبی و آماده نبرد بشن.
همه مردم سریع رفتن دیگه تمام انرژی هیولا ها داشت از بدنشون خارج می شد وقتی از بدن اونا خارج شدن دوما ماریوس رو گذاشت روی سرش و شروع به خراب کردن شهر و کشتن هر کس که می دیدن کردن بقیه حامل ها هم کمک می کردن ولی ماریوس تنها کسی بود که بین اونا استفاده از گوی رو بلد نبود ارتش به دلیل غافلگیری اونجا نبود و چند دقیقه طول می کشید تا خودش رو برسونه چند تا از کاپیتان ها خودشون رو رسوندن و تلاش کردن تا رسیدن همه اونا رو نگهدارن وقتی دوما داشت با اونا می جنگید ماریوس از روی اون افتاد ارتش رسید و چند نفر به ماریوس حمله کردن اون استفاده از گوی رو بلد نبود و تمام قدرتش رو از دوما می گرفت اما الان دوما درون بدنش نیست و در خطره.
ممنون که این پارت و خوندین
ببخشید که کوتاه بود الان مسافرتم اما سعی کردم تا می تونم بنویسم فعلا بای😘😘