سکوت³
ایده ش اومد🔥👑
.
*عصر*
"عمارت abs"
به جسد نیمه سوخته نگاه کردم ، مرتیکه روانپریش سادیسمی!. خیلی خب!
الکس : یه مورد تجاوز جنسی به مقتول شده!
ترزا: یه تجاوز سه نفره!
شوکه شده به زن نیمه سوخته نگاه مردم! نهایت 20-19 ساله بود!
_مرینت؟
ترس داشت. سمت لوکا رفتم و گفتم:بله؟
با دیدن نوشته خشک شدم ، یه m آبی با چنتا قطره ی آب! حرکت سایه ای توجهمو جلب کرد. روبه لوکا گفتم :لوکا تو برو من اوکی ام.
_مطمئن بـ.....
لب زدم : مطمئن باش! خدافظ
رفت ، دوباره حرکت سایه ها توجهمو جلب کرد. صدای شوخی و خنده میومد! آروم رفتم طبقه بالا و خشاب اصلحه¹ام رو چک کردم ، کامل بود! در اتاق روباز کردم و واردشدم. صداها هنوز میومد ، به محض ورودم به بخش اتاق ، با دیدن رادیویی که صداها وپخش میرد اخم کردم و آروم نفس اسوده ای کشیدم. نگاهم میخ شد به قاب عکس روی تخت! عکس دختری که من بودم ، توی روز تولد 8 سالگیم! با اون موهای گوجه ای! پشتش نوشته شده بود
"تولدت مبارک عزیزم"
سرم درد گرفت ، تولد 8 سالگیم ، گم شدن مامانم ، سیاست بابام با زن جدیدش. سمت میز رفتم و نگاهی به قاب عکس کردم ، گفتم : جالبه.... تو منو میشناسی ولی من تورو نمیشناسم! عجیبه نه؟
+ نه!
ابرو بالا انداختم که ادامه داد: من تورو بهتر از خودت میشناسم مرینت!
خندیدم :اوه کامآن!(oh come on) آقای عزیز میتونی بهم بگی چقدر منو میشناسی؟
از بس بیهوا حرف زدم نفسم گرفت ، دستش از کنار کمرم گذشت و از کشو اسپری آسم رو درآورد و توی دهنم گذاشت. یکبار فشرده که مجرای تنفس کامل باز شد ، کنار گوشم گفت: دیدی چقدر میشناسمت کوچولو؟
با آرامش گفتم :من کوچولو نیستم!
+ قبوله ولی نسبت به من یه کوچولوی قوی تشریف داری!
با اخم گفتم : خیلی خب! ولم کن
صداش رو کنار گوشم شنیدم : من معذرت میخوام کوچولو
و ی چیزی توی گیجگاهی خورد و من پرت شدم روی زمین و آخرین صدایی که شنیدم صدای زنی که میخورد 27_28 ساله باشه : آروم تر میزدی خب!
_______
چطوره؟
خشاب اصلحه :خشاب جعبهای فلزی حاوی فشنگهایی است که آن را در سلاحهای گرم جای میدهند و فشنگها به توالی از آن وارد لوله و شلیک میگردد. خشاب دارای انواع مختلفی است. خشاب لولهای در شات گان ها یا خشاب بشقابی در مسلسل های جنگ جهانی دوم یا خشاب مکعبی در اسلحه های جدید مانند Ak47، نمونههایی از خشاب هستند.
2312 کلمه شد.