❤️شروعی جدید با دیدن تو ❤️
P(3)
.... :اون...
نتونست ادامه ی حرفش بزنه که هولش دادن اون طرف
مری:چون اون داشت راه می رفت دخترا هم جلوشو گرفته بودن یکی خورد به من داشتم می افتادم چشمامو بستم (داشت می افتاد) که یکی دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو گرفت.
چشمامو باز کردم اولین چیزی که دیدم چشمای سبزش بود
خیلی نزدیکم شده بود. قلبم تند تند میزد. من چم شده.
که اون گف (هنوز اسمشو نمی دونه) حالت خوبه بانو؟
مری:ااا ا اره.
خودمو جمع کردم و رو پاهام وایسادم.
ممنونم.
همه ی دخترا به من زل زده بودند. جوری نگاهم می کردن که گفتم الان همشون میریزن سرم لتو پارم می کنن
تشکر کردمو رفتم... همینطور که داشتم می رفتم قلبم داشت از جاش کنده می شد. وای خدایا من چه م شده.
خلاصه. ثبت نام کردمو قرار بود هفته ی دیگه برنامه رو بهم بدن.
رفتم خونه خاله
مری :سلام خالهه
خاله :سلام مری
چی شد چیکار کردی
مری:هیچی ثبت نام کردمو قرار شد هفته ی دیگه برنامه رو بهم بدن
خاله : (با خنده) این شد هیچی...
مری: رفتم تو اتاقمو لباسامو عوض کردمو کپیدم
..... تمام