سکوت.p¹
این اولین رمانمه! کمک کنین بترکونمش😉👑
Merinett
«گاهی باید از دست بدی تا بدست بیاری!»
یه روز پرهیجان دیگه! لباسام رو پوشیدم و با برداشتن سوئیچ موتورم بلند گفتم : لوکا ساعت چهار و نیمه ، باید پنج سر کنفرانس باشیم!
بوی عطرش زود تر از خودش اعلام حظور کرد. یه پیرهن دکمه دار تنگ سرمه ای با شلوار توسی و کت توسی پوشیده بود ، کالج سرمه ایش هم پوشیده بود و با کلت کمری p226 مشکی رنگش که پشت کمرش بود به معنای واقعی بی نظیر بود. با شیطنت گفتم :به چشم برادری جیگر شدیا!
با خنده بدرقهم کرد و گفت:ببند توله!
سوار موتور شدم و بسرعت سمت پایگاه راه افتادم ، لوکا با لامبورگینی اسپرتش پشتم بود. بلاخره بعد نیم مایل اعصاب خوردی رأس 5 اونجا بودیم. بعد از پیاده شدن از موتورم ، صندلی رو بالا زدم و کلت برتا هشت هزارم رو برداشتم. صندلی رو قفل کردم و پنجه لا موهام کشیدم ، با اون کفش های پاشنه سوزنی بازم پرابهت قدم برمیداشتم. بعد احضار هویت سر میز نشستیم و منتظر موندیم.
لوکا با جدیت گفت: میگن یه پرونده ی گنده ی حدودا بیست و پنج شیش ساله افتاده رو دستمون
بیخیال لب زدم: اوهوم میدونم!
زد روی دستم و گفت: میدونی؟
ابرو بالا انداختم: این کارات یعنی چی؟
تو گلو خندید: دیوونه! میگم میترسم بری برنگردی!
دیگه نتونستم چیزی بگم چون ژنرال اومد. همه احترام نظامی گذاشتن و اون شروع به سخرانی کرد
_بنشینید. متاسفانه دوباره داره یه قتل زنجیره ای توی همین شهر ، یعنی پاریس رخ میده! ما از یکی از بهترین افراد MI6 درخواست کردیم و اونها خیلی محترمانه فردشون رو برامون فرستادن! مرینت خانم! فامیلی ای از ایشون به ما داده نشده و ماهم آنچنان قدرت ی نداریم که بازخواستشون کنیم!
بلند شدم و گفتم : این فرد..با علامت های مختلف به همه اثپات میکنه که اینجا من رد شدم یا خیلی آسون توی دهان و جیب قربانی کاغذ هایی از دخول خودش میزاره... این آقا یا خانم هرکی هست دستش آنچنان ظریف نیست! چون خیلی جاها ما تونستیم یه رد کوچیک از افراد زندانی پیدا کنیم! اون مرد توی USA بزرگ شده! مثل بلبل فرانسوی حرف میزنه و سفت و سخت مکان خودشو چسبیده! من نمیگم پرونده رو شما قبول کنین.. من خودم روی این پرونده کار میکنم و اجازه نمیدم شخص دیگه ای وارد ماجرا شه! من دوستانه رفتار نمیکنم که فکر کنین من بهترینم! اتفاقا من بدترینم! اگر نشونه ای ازش پیدا کردین منو خبر کنین!
و بیتوجه به همشون بیرون رفتم. سوار موتور شدم و سمت کافه روندم. بعد خوردن یه اسپرسو حساب کردم و برگشتم خونه.
+فردا صبح+
"ساعت 9:11 دقیقه ی صبح"
*دریاچه گائوب*
ترزا مشغول انگشت نگاری مقتول شد ، لوکا هم داشت اطراف رو دید میزد . منم مشغول نمونه برداری بودم که یه صدای مهیبی بلند شد. ادوارد ، ترزا ، لوکا ، الکس و دنیل به سرعت سمت اون صدا رفتن. دل نترسی داشتم که موندم. با دیدن مقدار خونی که روی یکی از صخره ها بود بسرعت کمی ازش رو برای نمونه برداشتم ، سمت مقتول که انگار زنی فاحـ*ـشه ی 29-30 ساله بود رفتم. صورتش رو آرایش کردن ، با لباس خواب حریر کوتاه و نازک با یه ربدوشامبر پرخون روی شنهای نرم خوابونده بودنش! بعد از گذشت حدود 20 دقیقه که پزشک قانونی و فرمانده سر رسیدن منم سمت ادوارد و لوکا راهی شدم. طبق گفته ی من چند امدادگر همراهم و دو کارآگاه هم پشتم میومدن. جدا از اون سرباز هایی که اسکورتمون کرده بودن!
به محل که رسیدیم در کمال تعجب هر 5 نفر بیهوش و زخمی روی چمنزار افتاده بودن!
*بیمارستان*
"ساعت 16:26 دقیقه ی بعد از ظهر"
+چند ساعت بعد+
خداروشکر هر پنج نفر حالشون مساعد بود ، فهمیدیم که اون زن مشخصات خاصی داشته
" کاترین اشتون 29 ساله حدود 34 ساعت قبل به قتل رسیده"
__________
نظرتونه؟ خوبه؟
لباس مری :یه کت و شلوار پارچه ای سرمه ای با پیرهن دکمه دار زنونه ی سفید و کفش پاشنه سوزنی سرمهای