میراکلس : کیتی کت|اریکا آگرست
های...اِری هستم فک کنم بشناسید و نیاز به معرفی نباشه ولی برای جدیدا من ۱۴ سالمه و اسمم آریاناعه*
این داستان راجب خواهر آدرینه که میراکلس گربه میوفته دستش و....بقیش تو داستان ولی بگم قرار نیست اینجور باشه که از اول اون میراکلس گربه رو بگیره بلکه داستان از فصل ۵عه راستی اینجا کوامی هاروهم شیپ میکنم*
برید ادامه*
خیلی سوکسی رفتم بالا سرش..آخی چه ناز خوابیده*^*...ولی متاسفانه باید انجامش بدم .. با لبخندی شیطانی تنگ آب توی دستم رو ریختم رو سرش ، چشماش رو باز کرد و چندین متر پرید هوا و اینور من بودم که از خنده پاره میشدم....«اریکااااا؟؟؟تووو باز شروع کررررددییی؟؟؟ م..ن..» ولی دیگه ادامه نداد دست از خندیدن برداشتم و نگاش کردم...میلرزید؟*باد کردن لپ ها*خب چیکار کنم حوصلم سررفته بود و کلا یادم رفت داداشی بیماری قلبی داره و استرس براش بده....به خودم که اومدم چشام اشکی بود و داداشی سعی داشت با پتوش خودش رو گرم کنه...با چشای اشکی نگاش کردم که برگشت سمتم....«بب..ین..چیکا..» وقتی اشکام رو دید شکه شده بود ولی بعد دستاش رو به معنی بغل باز کرد منم پریدم بغلش .. دستاش رو روی کمرم نوازش وار حرکت میداد..مثل مامان ، تحمل نکردم و اجازه ریختن اشکام رو دادم...توی بغلش گریه میکردم و به کمرش چنگ میزدم ولی اون آروم نوازشم میکرد...باورم نمیشه ممکنه دیگه نبینمش با این فکر اشکام بیشتر میشد .
---
#ماریلا
+گمشووووو اینجااااااا مرینتتتتتت
مرینت از اون سر خونه عربده زد: عمراااااااا
من : عجب آدمی هستی کرم دار عالم...اصن چطور ما خواهریم؟ نه به کرم تو نه به عاقل بودن من😑
مرینت : همینه که هست😝
نگاه پوکر بهش انداختم و رفتم اتاقم...من ماریلا دوپنچنگم 19 سالمه و خواهر بزرگتر مرینتم...همچنین من دارنده معجزه گر سیاه گوشم هستم ، اسم کوامیم نیلا و اسم قهرمانیم بلکه . واقعا نمیدونم چطور تاحالا خواهر کرموم رو تحمل کردم...سرم مثل همیشه تو گوشی بود و نیلام داشت غذاشو میخورد . همینجور تو گوشی بودم که یه نوت برام اومد .
با سلام من وایولت اندرسون هستم و از طرح های شما به شدت خوشم اومده ازتون خواهشمندم برای آشنایی و صحبت بیشتر به شرکت V تشریف بیارید .
با تشکر "وایولت اندرسون"
با شُک به پیام نگاه میکردم...این یه خوابه؟واقعا بزرگترین طراح مد از طرح های من خوشش اومده؟ از ذوق زیاد از تخت افتادم و درحال مالیدن سرم اوخ اوخ میکردم ولی بعدش با سرعت باد بلند شدم و همه وسایلم رو واسه فردا آماده کردم خب چیزی جا نمونده؟ انگاری نه...پس بدون حتی شام خوردن که نفهمیدم کی از ظهر شد شب رفتم تو رخت خواب و با خاموش کردن چراغ پلکای منم بسته شو.
---
خب چطوره؟ادامه بدم؟
من سعی میکنم تا حد ممکن پارت ها طولانی باشه .