نجات زمین P17
درادامه مطلب
همه مردم داخل کاغذ رای می نویسن و تحویل میدن.
_فردا نتیجه ها رو اعلام می کنیم.
داخل شهر همه درباره اینکه چه رای هایی دادن حرف می زدن.
توکا:اینطور که حرف می زنن نوئل محکوم میشه.
الکس:باید یه کاری بکنیم.
کوین:کاری از دستتون بر نمیاد باید منتظر نتایج باشین.
بعد الکس رو برد به قسمتی از شهر اونجا یکی از هم رزم هاش رو دید که داخل مریخ با اون آموزش می دید رفت پیشش و با هم احوال پرسی کردن و الکس پرسید:چرا انقدر کمین پس بقیه کجان؟
وایلت(اسم همرزمش):یه نفر که با فضاپیما ما به زمین اومده بود همه رو کشت اما چند نفر توانستیم فرار کنیم همه از هم جدا بودیم نمی دونیم که اون کی بوده آدم عجیبی بود انگار احساسی نداشت.
الکس:چی ما همچین همرزمی نداشتیم.
وایلت:اون همرزم ما نبود نمی دونم از کجا اومده بود.
الکس خواست که بیشتر پرس و جو کنه ولی وقتی نگاه کرد دید وایولت داره گریه می کنه.
الکس:ببخشید نباید بیشتر سوال می کردم حتما سخت بوده.
وایلت:بی خیال فعلا دنبال یه استادم میگن اینجا محل آموزشه.
الکس:درسته دنبالم بیا تا با استادم آشنات کنم و رفتن پیش کوین.
الکس:استاد این همرزممه اسمش وایولت میشه بهش آموزش بدین.
کوین:چی تو خودت اضافی هستی حالا یکی دیگه رو هم آوردی.
وایولت:ببخشین یه استاد دیگه پیدا...
کوین حرفش رو قطع کرد و گفت:حالا شاید تونستم به تو آموزش بدم.
وایولت:خیلی ممنون قول میدم که تلاشم رو بکنم.
کوین:نیاز نیست فقط برای اینه که نمی خواستم مزاحم بقیه بشی آره دیگه آدم بزرگی هستم چه میشه کرد.
الکس داخل دلش گفت:حالا دیگه چرا ضد حال می زنی.
کوین:من برم یه جایی الان میام.
رفت داخل یه دستشویی و با خودش گفت:حالا چکار کنم من تا حالا به کسی آموزش ندادم اگه بفهمن که نمی تونم چیزی بیارشون بدم بدجوری ضایع میشم آروم از دستشویی بیرون رفت و یه گوشه دزدکی به الکس و وایولت نگاه کرد داشتن با هم حرف می زدن بعد به اطراف نگاه کرد و یه نفر رو دید که داره استفاده از گوی آتش رو به یکی یاد میده و گفت:خودشه شانس بهم رو کرده برم ببینم چطور آموزششون میده رفت اونجا و گوش وایساد وقتی آموزششون تموم شد شاگرد اون فرد گفت:خیلی کارتون خوبه استاد.
کوین:درسته که من بلد نیستم به کسی آموزش بدم ولی می دونم اونم داشت زر می زد ولی بازم اون شاگرد تایید کردش خودشه باید چندتا حرف انگیزشی مسخره بزنم و چیزی بهشون بدم تا تمرین کنن اونا هم که چیزی بیارشون نیست من رو تایید می کنن و به چشم یه قهرمان نگام می کنن این عالیه.
رفت پیش الکس و وایولت و با خودش گفت:حالا چکار کنم؟درسته باید حرف انگیزشی بزنم و گفت:بچه ها هر کسی دومین باری داره پس اگر موفق نشدین ناراحت نشین با تمرین موفق انجامش می شید.
الکس:استاد منظورتون اولین باره؟
کوین که بد خراب کرده بود فکر کرد و گفت:شما اولین بارتون داخل مریخ بود پس این دومین باره.
الکس:از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم.
وایولت:استاد اولین چیزی که باید یاد بگیریم چیه؟
کوین که نمی دونست چی بگه گفت:ساکت اینجا فقط منم که سوال می کنم شاگردم شاگردی قدیم.
بعد از یکم فکر کردن گفت:شما اول باید چیزایی که بردین رو به من نشون بدین تا من سطح شما دستم بیاد و با خودش گفت:عالیه من استفاده از گوی رو خوب بلدم اما بلد نیستم چطور آموزش بدم پس باید اول سر گرمشان کنم تا بفهمم آموزش دادن چطوریه بعد گفت:اول برین و یکی دو بار حرکاتی که بردین رو تمرین کنین بعد بیاین به من نشون بدین.
وقتی اونا رو سر گرم کرد رفت تا ببینه بقیه چطوری آموزش میدن.
از اون طرف ماریوس و دوما از شهر رفته بودن به شهر های مجاور اون.
ماریوس:تا حالا به این شهر ها اومده بودی؟
دوما:نه چیزی نبود که بخوامش برای همین اونجا مونده بودم.
یکم که جلوتر که رفتن ماریوس که بچه رو دید وقتی بچه اون رو دید فرار کرد ماریوس دنبال اون رفت.
دوما:یه هیولا وارد بدن اون شده.
ماریوس:چی من فکر می کردم که فقط من و تو این پیمان رو بستیم.
دوما:همه هیولا ها این کار رو انجام میدن به جز هیولا های بالا رده.
ماریوس:ولی من فکر می کردم که تو خیلی قوی هستی که با یه فرد با گوی خاص جنگیدی و زنده موندیم.
دوما که با شنیدن این حرف مطمئن شد اون چیزی از مکان هیولا های بالا رده یادش نمیاد گفت:درسته منم هیولا بالا رده هستم ولی دلم نمی خواست مثل اونا باشم اونا فقط یه گوشه نشستن و هیچ کاری نمی کنن.
ماریوس به اون بچه رسید و اون رو می خواست بگیره که پیش یه آدم دیگه رفت.
ماریوس وایساد.
دوما:انسان های زیادی اینجا هستن که حامل هیولا هستن.
بعد از چند دقیقه اطراف اون پر از انسان های حامل هیولا شد.
ماریوس:اگر همه این افراد دارای گوی باشن می تونی شکستشون بدی.
دوما با تعجب گفت:چی؟یعنی به شما هیچ چیزی نگفتن؟
ماریوس:درباره چی؟
از اون طرف دادگاه ماری برگزار شده بود.
ممنون که این پارت رو خوندین.