جنگ عشق
پارت ۹
سلام سلام اومدم با پارت جدید ببخشید دیر به دیر پارت میدم.
مرینت: واقعاً از حرفش شوکه شده بودم من عاشق آدرین بودم بهش گفتم :متاسفم من عاشق کس دیگه ای هستم
و از اونجا خارج شدم حس عجیبی داشتم بین دوراهی
گیر کرده بودم من آدرین رو دوست داشتم گوشیم زنگ خورد
+الو.
_سلام بانو
+سلام آدرین تویی.
_اره خودمم کجایی
+ تو لباسام
_ههعه خندیدم میگم کجایی
+دم بیمارستان
_باش صبر کن الان میام دنبالت
+باش
اونجا وایستاده بودم همش تو فکر اون حرف لوکا
بودم که یهو آدرین با ماشین اومد .
_بانوی من بپر بالا
رفتم نشستم
آدرین:بریم یه بستنی بخوریم
مرینت:بریم
رفتیم بستنی گرفتیم آدرین هین خوردن بستنی
گفت:مرینت من از تو خوشم اومده تو واقعا فوقالعاده هستی.
یه حلقه در آورد گفت با من ازدواج میکنی مرینت
خیلی ذوق زده شدم ولی همش قیافه لوکا جلو چشمام بود.
گفتم.........
تا پارت بعد لایک و کامنت یادتون نره نظر تون مهمه