رویا سوار

ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ · 1402/03/21 21:14 · خواندن 2 دقیقه

پارت چهارم

سلام من اومدم با یه پارت دیگه از داستان رویا سوار

من اسرار نمیکنم حتما لایک و کامنت کنید اما اگه لایک و کامنت کنید قول میدم که هر روز حداقل دو تا یا سه تا پارت واسه هر داستانم بزارم و علاوه بر این داستانی از نظر خودتون به نمایش میزارم.

برید ادامه

#آلما

به غار رسیدیم و نمی‌دونستم چیکار کنیم.من داد زدم و گفتم:کسی اونجا نیست؟اما کسی جواب نداد؛کری یه چوب با دوتا سنگ مخصوص واسه آتیش درست کردن پیدا کرد و به چوب زد و گفت..

کری: اینطوری فایده نداره آلما.باید به غار بریم و ببینیم چه خبره؟دو تا خرس(قهوه ای و سفید) رو دیدیم که داشتن دعوا میکردن.خرس قهوه ای که ما رو دید؛خواست به ما چنگ بزنه که خرس سفید ما رو نجات داد و خرس قهوه ای رو به زمین کوبید،غرش بزرگی کرد و خرس قهوه ای فرار کرد.خرس سفید اومد و ما رو دید و با علامت و اشاره نشون داد اگه دنبال اون نقشه ی تو دستتون هست،میگردید باید از این طرف غار حرکت کنید.

ما هم ازش تشکر کردیم و رفتیم به انتهای غار.از اونجا رد شدیم به یه روستای با صفایی رسیدیم؛از درش رفتیم تو و مردمانی که کار میکردند رو دیدیم که ناگهان یه پیرمرد پشت سرمون اومد....

پیرمرد:اینجا دنبال چیزی میگردید؟

کری:نه،پدر من(اصطلاحی که به کار میگیرن برای اینکه احترام بزارن).

من:نه کری، شاید پیرمرد کمکمون کنه.

پیرمرد:اگه کمکی هست به شما کمک میکنم.

من:بله دنبال یه ....

پیرمرد:فهمیدم دنبالم بیاید.

کری:نه آقا،ما خودمون پیداش میکنیم.

من:اما کری.....

کری:باشه،فقط بخاطر تو آلما.

داستان ادامه دارد......

خیلی ممنون که با نظرات و لایک های قشنگ تون به من انرژی میدید💖😘😘😘😍

منتظر لایک ها و کامنت های شما خواهم بود.....