رویا سوار
پارت چهارم
سلام من اومدم با یه پارت دیگه از داستان رویا سوار
من اسرار نمیکنم حتما لایک و کامنت کنید اما اگه لایک و کامنت کنید قول میدم که هر روز حداقل دو تا یا سه تا پارت واسه هر داستانم بزارم و علاوه بر این داستانی از نظر خودتون به نمایش میزارم.
برید ادامه
#آلما
به غار رسیدیم و نمیدونستم چیکار کنیم.من داد زدم و گفتم:کسی اونجا نیست؟اما کسی جواب نداد؛کری یه چوب با دوتا سنگ مخصوص واسه آتیش درست کردن پیدا کرد و به چوب زد و گفت..
کری: اینطوری فایده نداره آلما.باید به غار بریم و ببینیم چه خبره؟دو تا خرس(قهوه ای و سفید) رو دیدیم که داشتن دعوا میکردن.خرس قهوه ای که ما رو دید؛خواست به ما چنگ بزنه که خرس سفید ما رو نجات داد و خرس قهوه ای رو به زمین کوبید،غرش بزرگی کرد و خرس قهوه ای فرار کرد.خرس سفید اومد و ما رو دید و با علامت و اشاره نشون داد اگه دنبال اون نقشه ی تو دستتون هست،میگردید باید از این طرف غار حرکت کنید.
ما هم ازش تشکر کردیم و رفتیم به انتهای غار.از اونجا رد شدیم به یه روستای با صفایی رسیدیم؛از درش رفتیم تو و مردمانی که کار میکردند رو دیدیم که ناگهان یه پیرمرد پشت سرمون اومد....
پیرمرد:اینجا دنبال چیزی میگردید؟
کری:نه،پدر من(اصطلاحی که به کار میگیرن برای اینکه احترام بزارن).
من:نه کری، شاید پیرمرد کمکمون کنه.
پیرمرد:اگه کمکی هست به شما کمک میکنم.
من:بله دنبال یه ....
پیرمرد:فهمیدم دنبالم بیاید.
کری:نه آقا،ما خودمون پیداش میکنیم.
من:اما کری.....
کری:باشه،فقط بخاطر تو آلما.
داستان ادامه دارد......
خیلی ممنون که با نظرات و لایک های قشنگ تون به من انرژی میدید💖😘😘😘😍
منتظر لایک ها و کامنت های شما خواهم بود.....