عشق شکسته پارت پایانی قسمت دوم

سایه ماه سایه ماه سایه ماه · 1402/03/21 21:02 · خواندن 5 دقیقه

برید ادامه. هنوز مونده. و من راهی برای خلاصه کردن داستان به ذهنم نمی رسه.

 

لوسی: اوه راستی. تمرین تو به محض اینکه پا هات از در این سالن ورزش رد شد شروع شده بود.

(از زبون مرینت)

چه مشت محکمی. حتی فرصت نکردم واکنشی نشون بدم. هر کی که بتونه چنین مشتی بزنه قطعا انسان عادی نیست.

آخ آخ. فکر کنم چند تا از دنده هام شکسته.

*پسری با لباسی سیاه شبیه نینجا ها و شمشیری بزرگ بر پشت خود پاهایش را زمین می گذارد*

*پسر موهای نارنجی تا گردن دارد. و قد آن تا شانه لوسی است.*

لوسی: این رفیقی که اینجا میبینی. یک دروگر جایگزین هستند. یعنی فقط نصفش انسانه. و 14 سالشه. سعی کن اونو روی زمین گیر بیندازی. اون وقت شاید آموزشت دادم. 

*پسر دوباره حمله میکند*

*مرینت به زحمت جا خالی می دهد اما به محض اینکه پشتش را به پسر میکند پسر از پشت با لگد به او حمله میکند.*

*پسر و مرینت وارد حلقه ای از ضربه های بی رحمانه و جا خالی دادن های به زور و پرتاب شدن های مرینت می شوند*

سریع حرکت میکنه و لگد هایش هم خیلی قوی اند. من همین الانش هم به سختی دارم جا خالی میدم.

فکر کن. فکر کن. چه جوری میتونم اونو زمین گیر کنم وقتی بیشتر از چند ثانیه روی زمین نمی ایسته؟ فکر کن. باید حتما یک راهی باشه.

درسته! پاهایش! من دیدم که با اونا به من حمله میکنه ولی ندیدم که از دست هایش استفاده کنم. اگه بتونم پاهایش رو بگیرم و با استفاده از اونا حرکات اش رو محدود کنم. ورق بر می گرده.

 *پسر دوباره به سوی مرینت لگد میزند*

*پای راست پسر از کنار صورت مرینت رد میشود*

*مرینت پای راست پسر را با هر دو دست میگیرد*

*مرینت از شتاب پسر و قدرت او سوءاستفاده می کند و پسر را با تمام قدرت به زمین میکوبد*

*پسر بعد از برخورد تلاش میکند بلند شود*

*مرینت قبل از اینکه پسر موفق به بازی برگردد با قوی ترین مشت خود به شکم پسر میکوبد*

*پسر بخاطر مشت شکم خود را میگیرد و خم می شود*

حرکات اون به طرز بی رحمانه قوی هستند و تقریبا هیچ فضایی برای فرار کردن یا جواب دادن ندارند. من از نظر قدرت بدنی از او ضعیف تر هستم. که یعنی باید برای اینکه زورم به اون برسه بی امان حمله کنم و فرصت دفاع به او ندم.

*مرینت با تمام قدرت و سرعت خود به پسر زانو زده حمله میکند*

*پسر ناگهان یکی از مشت های مرینت که به سمت صورت او می آمدند را میگیرد*

*مرینت عقب میرود*

*پسر درحالی که خون بر روی لباس و نقاب اش می ریزد بلند میشود*

پسر* به سختی و با درد حرف میزند*: <اگر بدون مکث بهش ضربه بزنم می برم؟> فکر میکنی به همین سادگی هاست؟ فکر میکنی صرفا با زدن مشت ها و لگد هایی که هدفی ندارند می بری؟ ببین من نمیدونم این یارو الناز کیه ولی اگر فکر کرده که نیاز به تمرین داری کاملا راست گفته. 

(از زبون پسر)

سرعت و قدرتش خوبه. ولی مسئله اینجاست که اون زن اصلا جایی رو هدف نگرفته! سرعت و قدرت وقتی به درد می خوردند که بدونی میخوای با اونا چیکار کنی.

به عنوان مثال من دفعه اولی که به اون حمله کردم شکمش رو هدف گرفتم و برای همین بود که تونستم یه مشت محکم بزنم.

ولی اون فقط داشته بدون هیچ هدفی ضربه میزنه! و این برای یه مبارز اصلا خوب نیست.

*پسر شروع به زدن ضربات بی رحمانه به صورت متوالی میکند*

* و مرینت باید به نحوی زنده بماند*

[کتابخانه]

(از زبون الناز)

خب تا اینجا که چیز بدرد بخوری نبود. یا اگر هم نبود چیزی نبود که خودم ندونم.

الناز*سرش را روی میز مطالعه می گذارد*: اه. خسته شدم. موندم اونا الان دارند چیکار میکنم...ممکنه تایم استراحت رفته باشند؟ گمون نکنم.

:*پسری صندلی کنار الناز را می کشد*ام ببخشید. اینجا جای کسی هست؟

الناز: تا جایی که میدونم نه. بشین.

پسر: ممنون. ببخشید می تونم بپرسم چرا اینقدر به موضوع تسخیر شده ها علاقه دارید؟

الناز: نه.

پسر: که اینطور.

*الناز و پسر شروع به مکالمه میکنند*

الناز: میتونم بپرسم از چه نژادی هستی؟

پسر: جادوگر هستم.

الناز: آهان بعد از کدوم خاندان هستی؟

پسر: من از خاندان خاصی نیستم ولی پدر و مادرم دکتر هستند.

الناز: که اینطور. تا حالا یک تسخیر شده رو از نزدیک مطالعه کردی؟

پسر: گمونم؟

الناز: خوبه. چون من میخوام یک واکسن ضد تسخیر شدگی درست کنم و به اطلاعاتی که افرادی مثل تو دارند نیاز دارم. ضمنا من الناز هستم. خوش بختم.

پسر: منم نیکو هستم. خوش بختم.

*الناز و نیکو شروع به مکالمه درباره تسخیر شده ها میکنند*

(شب)

[زمین ورزشی]

لوسی: خیلی خب برای امروز کافیه. مرینت. تو حسابی گند زدی پس تمرین کن باشه؟

مرینت: باشه.

لوسی: ضمنا هر دو شما برید زخم ها تون رو به یه پزشک نشون بدید.

*مرینت و پسر لنگ لنگان از سالن خارج می شوند*

*الناز پشت سر آنها وارد میشود*

لوسی*رو به الناز*: خب خواهر امیدوارم روز تو بهتر از روز من بوده باشه.

الناز: منظورت اون دوتا ست؟ من چیزی در مورد پسر دروگر نمی دونم ولی مرینت زود راه می افته فقط بهش فرصت بده.

لوسی: به خاطر خودت هم که شده بهتره زود یاد بگیره. ما نیازی به یک جنازه دیگه برای دفن کردن نداریم.