❤عشق بی انتها P1❤

𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 𝒜ℳℐℛ𝒳𝒯𝒪𝒪 · 1402/03/21 12:03 · خواندن 1 دقیقه

سلام گایز، چه خبر؟ داستان قبلی اخرش خیلی غمگین بود و حالا یه داستان جدید اورم و یه رمان هم تو راههدپس پارت یک را دنبال کنید❤😇

FINISH PART 1❤🥺❤

مرینت: 

داشتم میرفتم خونه پیش مارگارت حالم خوب نبود و خیلی خسته بودم، انگار کل هفته رو کار کردم «نویسنده: کردی دیگه عزیز😅🙄» و دیگه اصلا حوصله نداشتم و داشتم به خودم و مارگارت و ادرین فکر میکردم. مایکل که رفت مادرید، جولیکا برا ادامه تحصیل رفت کره و سال بعد احتمالا نوبت منه. 

توی راه تو فکر بودم که یه نفر میخواست منو برسونه«نویسنده: فقط جان مادرت باهاش نرو اگر پسر بود که میشه داستان دیگه» 

ادرین بود. با داداشش فلیکس. 

ادرین: 

سلام مرینت! 

من: 

س... س..... سلام ادرین، سلام ف... فلیکس. 

اصلا از فلیکس خوشم نمیومد و دلم میخواست پارش کنم. 

ادرین: 

خب بیا بالا منتظر چی هستی؟ 

من: 

خب نه ممنون پیاده میرم. 

ادرین: 

بپر بالا.

فکر کردم. برم یا نه. 

«نویسنده: ایا مرینت بدون توجه به اون پیاده میرود.؟» 

من: 

باشه میام. 

«زارت😐» 

توی ماشین با گوشیم ور میرفتم که رسیدیم. 

من: 

ممنون ادرین که منو دوسم داری..... یعنی رسوندی. 

ادرین: 

خواهش میکنم. 

بعد رفتند. 

.......... ادرین....... 

فلیکس: 

فک نمیکنی یه ذره دیوونس. 

ادرین: 

نه فقط نمیخوام فعلا بهش بگم دوسش دارم تا امتحانش کنم. 

فلیکس : 

اهـــ. قراره بد تموم شه.  نگران نباش. 

و رفتند تا امتحان را پس دهند. 

پایان پارت 1❤🥺❤

خب لایک و کامنت فراموش نشه و با ما همراه شید و بای عشقا❤😘