پارت پایانی طولانی شد.

(راوی)

الناز*رو به سایه ها میکند*: خیلی خب می تونی از سایه ها بیرون بیای...لوسی.

زنی با موهای بلند به رنگ خرمایی تیره و چشم های سبز و دارای ردایی که بر روی آن نماد یک نیلوفر به رنگ سیاه چاپ شده است از سایه درختان بیرون می آید.

زن(لوسی): *وانمود به شادی میکند*خب ببین کی برگشته! الناز کاستیفر! زنی که همسر پادشاه گرگینه ها و معشوقه ی پادشاه خون آشام هاست! پلی بین دو قلمروی دشمن!... *جدی و سر می پرسد*اینجا چی کار داری؟

الناز: اومدم تا برخی رسوم اشتباه کاستیفر ها رو اصلاح کنم و هانس رو از روی تختش پایین بیارم و مطمئن باش حتما این دو کار رو انجام میدم.

لوسی: خب حالا شد. بیا بریم. رویا های عظیم ات خود به خود عملی نمیشوند. 

الناز: آره.

(از زبون الناز)

درسته که این آخرین  باری نبود که قیافه اونا رو دیدم ولی با این حال میدونم که دفعه بعدی که اونا رو ببینم دفعه آخری خواهد بود که می تونم به دنیای اونا پا بگذارم.

الناز: مرینت.

مرینت: چی شده؟

الناز: ازت میخوام  با لوسی تمرین کنی تا مهارت های جنگی که لازم داری رو کسب کنی.

لوسی: با من؟! ولی اون که...

الناز: یک انسان از دنیایی موازی با این جهانه. می دونم. ولی من برای این کار به کسی بیشتر از تو اعتماد ندارم.

درسته. یادم اومد. اینجا جایی هست که توی اون باید هم از نظر سیاسی و هم از نظر قدرت های فیزیکی و جادو قوی باشی. و گرنه زنده نمی مانی. درسته مردم اینجا در کل مهربان اند ولی اگر نیاز باشه می توانند خیلی راحت تو رو بفروشند و از روت رد بشن. 

اینجا مکانی هست که قدرت همه چیزه.

لوسی*آه میکشد*: خیلی خب دختر جون با من بیا.

(از زبون لوسی)

بذارید معرفی کنم. من لوسی کاستیفر رهبر قبیله کاستیفر و خواهر دوقلو الناز هستم. من تقریبا بین 16 تا 17 سال سن دارم. 

بر خلاف خواهرم که بیشتر وقتش رو با انسان ها سپری میکند من به مسائل مربوط به جادوگر ها و دروگر ها رسیدگی میکنم. دروگر ها نوعی ارواح نگهبان هستند.(برای توضیحات بیشتر به داستان قولی که زیر پا گذاشته شد مراجعه کنید)

من تا حالا انسان های زیادی ندیدم و اغلب اونایی که دیدم یا تسخیر شده بودن یا یک ربطی به هانس داشتند و برای همین من خیلی از اونا خوشم نمیاد.

*دو خواهر راه خود را از هم جدا میکنند*

لوسی: خب بگو ببینم دختر جون اسمت چیه؟

مرینت: من مرینت هستم.

لوسی: منم لوسی هستم. و همون طوری که فهمیدی من خواهر الناز هستم. و قراره تو رو توی مبارزه تن به تن بهترین انسان کنم.

من از اینکه به من مسئولیت میسپرند خوشم نمیاد. ولی همیشه سعی میکنم کارم رو بی عیب و نقص انجام بدم.

(از زبون الناز)

لوسی، میدونم از اینکه به تو کاری رو بسپرند بدت میاد اما این هم میدونم که تو همیشه سعی میکنی وظایفی که به تو سپرده می شوند رو بی عیب و نقص انجام بدی.

الناز: من هانس رو پایین میارم ... نه ما هانس رو پایین می آوریم. این یه قوله. می تونید روش حساب کنید. بچه ها.

اما برای اینکار باید درمان تسخیر شدگی رو به تولید انبوه برسونم. و برای این کار باید در مورد این بیماری یا نفرین بیشتر بدونم.

*الناز موبایل خود رو روشن میکند*

پس کتابخانه بزرگ از اون طرفه. که اینطور. اگه بخوام پیاده برم یک تا سه ساعت طول می کشد. مشکلی نیست. من میتونم.

*الناز به سوی کتاب خانه حرکت میکند*

[در یک سالن ورزشی بزرگ]

(راوی)

لوسی: رسیدیم. اینجا جایی هست که ما به تو آموزش مبارزه تن به تن میدهیم.

مرینت: ما؟

*رنگ سیاه و نارنجی تنها چیزی هست که مرینت قبل از پرتاب شدن به طرف نیمکت تماشاچی ها ثبت میکند*

*مرینت خون داخل دهان خود را پاک میکند*

لوسی: اوه راستی. تمرین تو به محض اینکه پا هات از در این سالن ورزش رد شد شروع شده بود.