جنگ عشق

CJ CJ CJ · 1402/03/20 18:21 · خواندن 1 دقیقه

پارت ۸

سلام سلام من برگشتم خوشبختانه امتحانام تموم شده از این به بعد تند به تند پارت میدم.

مرینت:تو راه داشتم میرفتم دیر وقت بود یه آقا پسر هم سن و سال آدرین بودین دفعه من کشید کنار دیوار.

گفت  به به چه خانوم خوشگلی من داد زدم کمکککککک.

لوکا : داشتم مطالعه میکردم یه دفعه صدای کمک کمک گفتن مرینت اومد با اون حال بدم به سختی از رو تخت بلند شدم مثل همیشه اسلحه ام همراهم بود رفتم دیدم 

یه پسره مرینت رو گرفته داره به زور میبرش

لنگ لنگان رفتم اسلحه رو گذاشتم رو سرش گفتم اکنون بخوری زدم به غلط کردن افتاده بود با اسلحه زدم تو سرش 

بیهوش افتاد 

مرینت:داشتم از ترس می لرزیدم خیلی شانش اوردم.

لوکا:پام خیلی درد میکرد مرینت حالت خوبه 

چیزیت که نشد 

مرینت:نه ممنون اگر نمیومدی کمکم معلوم نبود چه اتفاقی برام می افتاد با این پای زخمی وای نستا بیا ببرمت بیمارستان 

لوکا :زحمت میشه ممنون خودم میرم.

نه بابا چه زحمتی لوکا رو بردم بیمارستان

مامانم زنگ زد جواب دادم 

_الو 

+سلام مرینت کجایی دیر وقته ها.

_مامان بیمارستانم اومدم عیادت یکی از دوستام شاید شب پیشش بمونم

+باش مراقب خودت باش

رفتم تو اتاقی که لوکا بستری بود 

لوکا:مرینت ممنون از کمکایی که به من کردی تو خیلی مهربونی همش به این اون کمک می‌کنی راستش من از این عشق عاشقی ها سر در نمیارم ولی از تو خوشم اومده.

با من ازدواج می‌کنی...........

تا پارت بعد لایک و کامنت یادتون نره نظر تون مهمه