رویا سوار
پارت سوم
سلام من اومدم با یه پارت دیگه از داستان رویا سوار
فک کنم الان منتظریم زود، تند،سریع پارت بدم.
خب برو ادامه......
#آلما
دیدم رو تخت خواب دست و پاهام بستس هر چی زور کردم فایده نداشت تا اینکه پیرزنه اومد .....
پیرزن:اوه اوه ببین کی بیدار شده؟خانوم آلما پرسکات فک کنم دیگه بتونی اینجا بمونی؟!
من:نخیر اینجا نمیمونم خیالت راحت!یه راه حل پیدا میکنم که عقل جن هم بهش نرسه.
پیرزن:حالا میبینیم.
پیرزن رفت و من وسیله ای که همیشه به همراه دارم و در اوردم و داشتم طناب و پاره میکردم.
بعد از ظهر شد و پیرزن با یه سینی غذا اومد پیشم نشست.....
پیرزن:تو باید از این غذا بخوری تا جون بگیری!
من: نمیخورم!
پیرزن:حالا خودت خواستی.
غذا رو به زور تو حلقم کرد و رفت.....
دوباره تلاش کردم که دست و پاهام رو باز کنم که دیدم پیرزنها با یه چسب داره میاد سراغم 😰😱
بهش گفتم:چیکار میکنی پیرزن خل؟
گفت:این برای اینکه زیادی حرف اضافی نزنی.
تا خواستم بگم نه،چسب و باز کرد و چسبوند به دهنم.
هر چی زور کردم فایده ای نداشت........
خسته شده بودم که دیدم اسب و هم مسموم کرده و دست و پاشو بسته؛یکی اومد تو و دست و پاشو آزاد کرد.اونوقت اومد سراغ من.....
من:تو کی هستی؟
غریبه:الان وقتش نیست باید هر چه زودتر از اینجا بریم!
دست و پامو باز کرد و خواستیم بریم که دیدم گل های زیبا به صورت طناب هوایی کلفت و خسشن در اومدن و اسب رو گرفتن و من رفتم و با شجاعت کامل با چاقویی که داشتم باهاشون در افتادم یه هو پیرزن از خونه اومد بیرون.تا خواست منو بگیره اون پسر غریبه منو نجات داد .....
اسمشو معرفی کرد و گفت:سلام من کری هستم.از شهر میادرو اومدم.
من: اسم من آلماست.من،اهل اونجام.من الان ساکن اونجام.
کری: آره ،همه تو رو میشناسن .چی شد که سر از اینجا در اوردی؟
ما همینطور که راه میرفتیم، براش تعریف کردم....
تا رسیدیم به یه غار.....
کری:به نظرت چیکار کنیم؟
من:نمیدونم.
به نظرتون آلما و کری میرم تو غار؟بعدش چه اتفاقات هیجان انگیز انتظارشون رو میکشه؟
ادامه ی داستان بعد لایک و کامنت بالا.....
ممنون بابت همراهی شما عزیزان 💕💞💓💗💖❤️