رویا سوار

ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ ALMAS🌜✨ · 1402/03/20 10:47 · خواندن 2 دقیقه

پارت سوم

سلام من اومدم با یه پارت دیگه از داستان رویا سوار

فک کنم الان منتظریم زود، تند،سریع پارت بدم.

خب برو ادامه......

#آلما

دیدم رو تخت خواب دست و پاهام بستس هر چی زور کردم فایده نداشت تا اینکه پیرزنه اومد .....

پیرزن:اوه اوه ببین کی بیدار شده؟خانوم آلما پرسکات فک کنم دیگه بتونی اینجا بمونی؟!

من:نخیر اینجا نمیمونم خیالت راحت!یه راه حل پیدا میکنم که عقل جن هم بهش نرسه.

پیرزن:حالا میبینیم.

پیرزن رفت و من وسیله ای که همیشه به همراه دارم و در اوردم و داشتم طناب و پاره میکردم.

بعد از ظهر شد و پیرزن با یه سینی غذا اومد پیشم نشست.....

پیرزن:تو باید از این غذا بخوری تا جون بگیری!

من: نمیخورم!

پیرزن:حالا خودت خواستی.

غذا رو به زور تو حلقم کرد و رفت.....

دوباره تلاش کردم که دست و پاهام رو باز کنم که دیدم پیرزنها با یه چسب داره میاد سراغم 😰😱

بهش گفتم:چیکار می‌کنی پیرزن خل؟

گفت:این برای اینکه زیادی حرف اضافی نزنی.

تا خواستم بگم نه،چسب و باز کرد و چسبوند به دهنم.

هر چی زور کردم فایده ای نداشت........

خسته شده بودم که دیدم اسب و هم مسموم کرده و دست و پاشو بسته؛یکی اومد تو و  دست و پاشو آزاد کرد.اونوقت اومد سراغ من.....

من:تو کی هستی؟

غریبه:الان وقتش نیست باید هر چه زودتر از اینجا بریم!

دست و پامو باز کرد و خواستیم بریم که دیدم گل های زیبا به صورت طناب هوایی کلفت و خسشن در اومدن و اسب رو گرفتن و من رفتم و با شجاعت کامل با چاقویی که داشتم باهاشون در افتادم یه هو پیرزن از خونه اومد بیرون.تا خواست منو بگیره اون پسر غریبه منو نجات داد .....

اسمشو معرفی کرد و گفت:سلام من کری هستم.از شهر میادرو اومدم.

من: اسم من آلماست.من،اهل اونجام.من الان ساکن اونجام.

کری: آره ،همه تو رو میشناسن .چی شد که سر از اینجا در اوردی؟

ما همینطور که راه می‌رفتیم، براش تعریف کردم....

تا رسیدیم به یه غار.....

کری:به نظرت چیکار کنیم؟

من:نمیدونم.

به نظرتون آلما و کری میرم تو غار؟بعدش چه اتفاقات هیجان انگیز انتظارشون رو میکشه؟

ادامه ی داستان بعد لایک و کامنت بالا.....

ممنون بابت همراهی شما عزیزان 💕💞💓💗💖❤️