الکس و آلیس رایدر
پارت نهم
کم کم دارم احساس میکنم منتظر پارت نهم داستان الکس و آلیس رایدر هستید؛گفتم بیام و پارت نهمشو بدم.بهتون گفتم اگه لایک ها و کامنت ها بالای یازده تا باشه روزی دو تا پارت از هر کدوم از داستانا میدم علاوه بر این یه جایزه ی مخصوص دیگه هم هست 🥳🥳🥳🏆که بعد لایک و کامنت بالا بهتون میگم.....
#الکس
داشتیم میرفتیم خونه که آماده شیم که آلن بلانت گفت....
آلن بلانت: آلیس تو بمون باهات کار داریم.
تعجب کردم ،با عصبانیت گفتم:برای چی؟مگه حرفتون رو نزدید؟
آلن بلانت:بله،گفتیم اما الان باهاش یه کار خصوصی داریم.
من:خب باشه، منم بیرون منتظرم.
آلن بلانت:نمیشه الکس؛یه کار خصوصی هست و ممکنه طول بکشه، خودمون میاریمش.
من:از کجا بدونم حرفتون راسته؟
آلیس که تا اون موقع ساکت بود و دهن باز نمیکرد، گفت: الکس خواهش میکنم من خودم دیروز برگشتم خونه؛از پس خودم بر میام.
من که از اصرار زیاد برای بردن آلیس میکردم،نتیجه ای جز پشیمونی پیدا نکردم.به همین دلیل قبول کردم و رفتم یک ساعت بعد زنگ خونه زده شد......
آلیس بود.
من: آلیس چیکارت داشتن؟
جک:بزار بیاد خونه الکس؛بزار نفسی تازه کنه.
من با بی حوصلگی گفتم:باشه،پس هر موقع نفس تازه کردی،بیا تو اتاقم کارت دارم.
آلیس که موضوع رو فهمید،سرشو به نشانه ی تأکید نشون داد.
وقتی شام خوردم و رفتم تو اتاق؛آلیس بعد از چند دقیقه در زد.....
من: بفرمایید تو!
آلیس در رو باز کرد و گفت: الکس با من کاری داشتی؟
من: آره،در رو ببند.
آلیس در رو بست و اومد تو اتاق.
من:آلیس خواستم در مورد امروز باهات صحبت کنم؛آلن بلانت چیکارت داشت؟
آلیس سرشو به نشانه ی شرمندگی تکون داد.
من: خواهش میکنم آلیس؛ما که خواهر برادر هستیم و راز و کارامونو از هم مخفی نمیکنیم.
آلیس: متاسفم برادر😔🥺؛ولی ایندفعه دیگه نمیتونم بگم.
من:چی؟چرا نمیتونی بگی؟
آلیس:آلن بلانت تهدیدم کرده!😔
من:چی بهت گفت که شرمنده ای الان؟
آلیس:گفت اگر بگم من و تو رو از هم جدا میکنه.
من: اونوقت تو از اون میترسی؟واقعا فک میکنی ما رو از هم جدا میکنن؟
آلیس:بله، میترسم ،چون گفتن همه جا مراقبمونن!
من:چی؟
بعد آلیس بهم با اشاره گفت که برم تخته وایت برد رو بیارم که یه چیز میخواد بنویسه......
به نظرتون آلیس چی میخواد بنویسه و قراره تو پارت های بعد چه اتفاقی بیوفته؟
ادامه ی داستان بعد لایک و کامنت بالا حداقل بالای یازده.......
با تشکر فراوان از همراهی شما عزیزان 💕🌹💗💖