نجات زمین P12
پارت ۱۲
ماریوس دنبال اتاق پرونده ها بود تا بفهمه که موضوع چیه که خواهرش و نوئل رو دید سریع رفت داخل و اونا رو بیدار کرد.
نوئل:تو اینجا چکار می کنی؟
ماری:این آقا رو از کجا می شناسی؟
ماریوس از شدت خوشحالی اون رو بقل می کنه.
ماری عصبانی میشه و میگه:چکار می کنی منحرف.
نوئل که نمی دونه چرا این کار رو کرد هم همین فکر رو می کنی.
ماریوس:زندگی شادی داشتی؟
ماری هلش میده لپاش گل انداخته بود میگه:چته آشغال منحرف و نوئل هم محکم از پشت می زنه تو سرش و از هوش میره وقتی به هوش میاد دست و پاش رو بسته بودن.
نوئل:نمی دونم توکا چطور می گفت تو پسر خوبی هستی.
ماری:حقته که انقدر بزنیمت تا بمیری.
ماریوس:مگه می زارین توضیح بدم بعد عمری آبجیم رو دیدم اونم اینطوری باهام برخورد می کنه.
نوئل یکم فکر می کنه و میگه:آها پس ماری همون خواهرته که به فرزندخواندگی گرفته شد.
ماریوس:آفرین دقیقا.
ماری تعجب می کنه یه نشکون از خودش میگیره وقتی متوجه میشه که بیداره از خوشحالی گریش می گیره.
ماریوس:خیلی خب انقدر آبقوره نگرید یکی من رو باز کنه.
نوئل ماریوس رو باز می کنه.
ماریوس سمت ماری می ره اون و بقل می کنه و میگه الان وقت گریه نیست ما باید از اینجا بریم.
همون موقع یه پرستار وارد اتاق شد و اونا رو دید و سریع یه بیسیم از جیبش در آورد و گفت:یه نفر وارد اتاق آزمایش های خاص شده.
اونا سریع پرستار رو هل میدن و از کنارش رد شدن به سمت در میرن وسط راه نگهبان جلوشان میاد راهرو رو بر می گردن اما نوئل و ماری به اندازه ماریوس سریع نیست و گیر میفتن ماریوس هم که برگشت به اونا کمک ک نه گیر افتاد.
اونا رو به بالای ساختمون می بزن ووقتی رو بوم میرن جمعیت زیادی از مردم اونجا بودن و همه می گفتن:اون گوی زمان امید ما هست اون رو آزادش کنید.
یه فضاپیما روی پشت بوم فرود اومد و اونا رو سوار فضاپیما کردن و بعد از چند دقیقه دوباره فرود اومد و اونا رو بردن داخل.
ماریوس:من یه فراری هستم با شما دوتا چکار دارن. بعد از چند دقیقه قاضی اومد نشست و گفت:ماریوس جونز ما تو رو به زندان فرستادیم تا بعدا محاکمه بکنیم اما تو سعی کردی از زندان فرار کنی و اونجا رو به آتیش کشیدی ما تو رو به زمین تبعید می کنیم و ماری استون و نوئل آدامز پدر شما خائن بودن و نظم دولت و وزارتخانه ها رو بهم زدن بر طبق قانون شما به عنوان بچه های یک خائن به زمین فرستاده میشین.
یه سرباز در رو باز کرد و وارد شد:قربان مردم شورش کردن ما دیگه نمی تونیم کنترلشون کنیم شما هر چه سریعتر باید برین و اینکه شورا اعلام کرده که خودشون برای دختری که گوی زمان داره تصمیم می گیرن.
ماریوس و نوئل رو بردن برای تبعید و ماری رو بردن تا براش تصمیم بگیرن از اون طرف افرادی که به پادگان رفته بودن به زمین رسیده بودن.
توکا و الکس که نمی دونستن نوئل و ماریوس در چه حالی هستن دنبال اونا بودن.
توکا:هی الکس اونجا رو ببین یه دود بزرگ از اونجا بلند شده.
الکس:اونجا قبلا یه شهر بوده بریم ببینیم چخبره.
وقتی به شهر رسیدن دو نفر رو در حال نبرد دیدن یه هیولا و یه انسان اون انسان گوی آتش داشت.
توکا:نگاه کن اون هیولا قدرت خاصی رو داره اون چیه که دورش رو گرفته؟
الکس:فعلا ول کن بزار یکم استفاده از گوی آتش رو یاد بگیرم و خوب به اون نگاه کرد اون یه گلوله آتش رو به سمت هیولا پرتاب کرد و و نرسیده به هیولا اون رو منفجر کرد یه دود ایجاد شد از دود استفاده کرد و وارد دود شد و از داخل دود چند گوله بزرگ آتیش سمت هیولا پرتاب کرد و به اون آسیب وارد کرد بعد از دوتا دستش دوتا شعله بلند آتش به شکل شلاقی درست کرد و با اون چند ضربه به زمین اطراف هیولا وارد کرد اون ضربه ها انقدر محکم بود که زمین رو خورد کرده و خرده های زمین رو به هوا پرت کرد بعد از اون شعله رو اونقدر داغ کرد که خرداد های زمین تبدیل به مواد مذاب شد و مثل بارون روی سر هیولا ریخت و اون رو نابود کرد.
الکس خیلی خوشش اومد سمت اون آدم رفت و گفت:اون کارتون خیلی خفن بود میشه استاد من بشین؟
_نه این رو گفت و رفت.
الکس به توکا گفت:بیا بریم؟ دنبالش آخرش مجبور میشه بهم یاد بده.
ماریوس و نوئل رو سوار فضاپیما کردن و به طرف زمین فرستادن و ماری رو به شورا بردن تا براش تصمیم گیری بشه.
سرنوشت ماری چی میشه؟آیا می تونه استفاده از گوی زمین رو یاد میگیره و زمین رو نجات میده؟
ممنون که این پارت رو خوندین😘😘