نجات زمین P10

kastel kastel kastel · 1402/03/18 10:54 · خواندن 4 دقیقه

سلام به همگی بدون اینکه وقت تون رو بگیرم برین ادامه مطلب.

الکس پهباد رو به دیواره های زندان رسوند و از پنجره های زندان داخل رو نگاه می کرد بالاخره سلول ماریوس رو پیدا کرد برای اینکه ماریوس رو متوجه خودش کنه برای چند لحظه صده هشدار موبایل رو روشن کرد و ماریوس فهمید رفت نزدیک و الکس براش با تایپ نوشت.

سلام ماریوس الکس هستم زیاد وقت ندارم توضیح بدم فقط یه متن برات ارسال می کنم موبایل رو بردار و متن رو بخون بهت یاد میده چطور از گویت استفاده کنی چون عنصر تو خاکه راحت می تونی بدون اینکه کسی متوجه بشه فرار کنی و متن رو براش ارسال کرد و ماریوس اون رو خوند شارژ موبایل داشت همین طور کمتر میشد اونم فرصت زیادی برای یاد گیری نداشت و فقط یه استفاده اولیه و کوچیک رو یاد گرفت.

بعد سمت دیواره زندان رفت و سعی کرد اونجا رو به اندازه یه سوراخ کوچیک خراب کنه موفق شد ولی ارتفاع خیلی زیاد بود نمی تونست از اونجا بپره حالا باید یه فکری برای اون سوراخ می کرد یه فکر به ذهنش رسید یه به دیوار بغلی چند تا ضربه وارد کرد و زندانی سلول در جوابش چند تا ضربه به دیوار زد اونم یه سوراخ کوچیک داخل دیوار ایجاد کرد و از اون رد شد اون آدم تعجب کرد یه لحظه ترسید بعد ماریوس گفت:ساکت من یه نقشه فرار دارم فعلا بیا این سوراخ رو پر کنیم و با آجر هایی که خراب کرده بود سوراخ رو پر کردن و ماریوس گفت:حالا باید منتظر وقت استراحت بمونیم.

وقتی زنگ خورد همه در ها به صورت اتوماتیک باز شد و اون یکی زندانی رفت بیرون و ماریوس داخل موند و یه گوشه به شکلی که به چشم نخورده نشست نگهبان که دید کسی از اون سلول بیرون نیومده رفت و سلول اون رو نگاه کرد و فقط سوراخ رو دید که رو به بیرون درست شده بود(اون سوراخ اول)وقتی این رو دید با عجله به سمت اتاق مدیریت رفت و خبر داد که اون فرار کرده اونا بیرون رو از زاویه ای که سوراخ ایجاد شده بود گشتن در همین حال اونم از این فرصت که کسی دوربینی رو چک نمی کنه استفاده کرد و رفت داخل حیاط پیش اون زندانی.

زندانی:دیر کردی.

ماریوس:یه خورده زمان برو تا بیان و چک کنن.

وارد راه رو شدن و یه نگهبان رو تنها دیدن.

ماریوس:باید اون رو از پشت بگیری تا بتونیم لباسش رو در بیاریم تعداد نگهبانان اینجا خیلی زیاده وقتی این لباس رو بپوشم کسی متوجه ما نمیشه منم تو رو میام و از سلول بیرون می برم به بهانه برندت پیش مدیریت.

از پشت به اون نگهبان نزدیک شدن و ذهنش رو گفتن که چیزی نگه و لباسش رو در آوردن دست و پا و دهنش رو بست و یه گوشه انداختنش.

وقتی تیم جست و جو چیزی بیرون پیدا نکرد دوربین های سلول ها رو چک کردن و متوجه شدن که اون هنوز تو زندانه و گفتن که همه زندانی ها به سلولشون برگردن.

رئیس زندان:حالا دیگه راهی برای فرار ندارن و به نگهبان گفت:هر کس داخل حیاط مونده رو بگیرن و ببرن پیشش.

ماریوس دیگه لباس نگهبان رو پوشیده بود و نگرانی نداشت به زندانی همدستش گفت:برگرد داخل سلول خودت اگر برندت بهشون بگو چون من گوی خاک داشتم ترسیدی بلائی سرت بیارم برای همین باهام همکاری کردی و اونم قبول کرد و برگشت به سلولش.

داخل بلند تو ها اعلام کردن که نگهبان همه شیفتاشون رو عوض بکنن ماریوس که نمی دونست چکار باید بکنه دنبال یکی از نگهبان راه افتاد و هر کاری که اون انجام داد رو انجام داد.

آزمایشگاه

دکتر بالاخره توانستیم بفهمیم که اون گوی جدید به چه دردی می خوره اون می تونه امید بشریت برای بازگشت به زمین باشه‌. این خبر سریع همه پخش شد روزنامه ها اخبار اینترنت همه جا خبر تیتر ۱ بود برای همین یک جلسه تشکیل شد و تمام افراد دولا داخل اون حاضر شدن.

رئیس جمهور:این دختر برای ما یه مانع هست اگر واقعا بتونه زمان رو کنترل کنه ما قدرتمند روی مردم رو از دست میدیم هرچه سریعتر باید از شرش خلاص بشیم.

وزیر صدا و سیما:نگران نباشیم قربان خیلی سریع جلوی نشر این خبر رو می گیریم و خبر دروغ به مردم میدیم.

همه وزیران نگران مال ثروتی بودن که ممکن بود از دست بدن و تمام تلاششان رو برای جلو گیری از این اتفاق می کردن.

از اون طرف الکس در حال تلاش برای فرار بود داشت از راه رو رد میشد که حرف دو نفر از سربازها رو شود و یواشکی گوش وایسادم.

یکی از سربازا:۳ روز دیگه قراره چند تا کامیون مواد غذایی بیارن.

ماریوس به سرش زد که با اون کامیون ها فرار کنه اما ۳ روز دیگه خیلی دیر بود پس فکر کرد که...

ممنون که این پارت رو خوندین😘