سخت اگرچه روشن پارت ۴

AmIr AmIr AmIr · 1402/03/18 00:41 · خواندن 1 دقیقه

سلام خفنا و باحالا اومدم با پارت ۴ اول یه توضیحی بدم اویسا دوستمه امشب پیشم می‌خوابه به گوشیم دسترسی نداشتم با اکانت اون این پارتو گذاشتم فقط کاورو نداشتم اینو گذاشتم بریم ادامه مطلب .....

ما دخترا هم می دویدیم ، حرف میزنم و جوک می‌گفتیم که لوکا گفت :_ آهای شما دخترا آروم تر ، بزارید منم بهتون برسم .لوکا از کمر درد شبیه پیرمردا راه می‌رفت به خاطر مایا ، ماهم می خندیدیم ولی دلمون به حالش سوخت پس صبر کردیم تا لوکا هم برسه .

وقتی رسیدیم خانه ، دایی گفت : _ شما مارا کشتید کجا بودید ؟ این وقت شب ! ولی وقتی به حال لوکا نگاه کرد نگران شد و سریع رفت پیشش انگار واقعا درد داره !منم نگرانشم 

شب که همه خواب بودند بیدار شدم تشنه بودم رفتم آب بخورم تو راه برگشت ، داخل راهروی اتاقا بودم که با خودم گفتم یک سر به لوکا بزنم البته باید خواب باشه ولی باید ببینمش در اتاقشو باز کردم دیدم نشسته تو لبتابه همزمان باهم گفتیم : _ + تو جرا هنوز بیداری ؟! + اول تو بگو _ درد داشتم ،خوابم نمی‌برد واسه همین نشستم کارای شرکت رو انجام بدم. + اگه درد داشتی چرا به کسی نگفتی ؟ _ نمیخواستم نگران بشین 

+ ای خدا از دست تو ،باید به یکی میگفتی _ که از خواب بیدارشون کنم عمرا تو چرا بیدا ری حالا!

+ خواب بودم اومدم  آب بخورم با خودم گفتم  یه سر به تو بزنم . الان پیشت میمونم تا دردت کمتر شه و خوابت ببره .                 از زبان راوی 

خلاصه هم مرینت هم لوکا رو تخت خواب‌شان برد ..... پایا بای بای پارت بعد قراره هیجانی بشه لایک و کامنت فراموش نشه .