نجات زمین P9
سلام به همگی راستش یکم سخت شده برام نوشتن پس اگر پیشنهادی داشتیم بهم بدین شاید داخل ادامه داستان به دردم خورد خب دیگه برین ادامه مطلب ممنون که حمایت می کنین😘😘
ماریوس و مامان رو برده بودن و داخل دادگاه حاضر شدن.
قاضی:شما دو نفر به جرم مقاومت در برابر قانون و کشیدن دیگر افراد به شورش مجازات می شوید.
خانم کرالین اشتاین شما قبلا جرم هایی رو مرتکب شده بودن و برای نرفتن به زمین سرپرستی یک یتیمخانه رو به عهده گرفتین و بر خلاف قوانین بچه ها رو که باید سرد و بی روح پرورش داده میشدن با عشق بزرگ کردین و همین باعث شورش اونا در برابر قوانین کشور شد شما چه دلیلی برای این کارتون داشتین؟
مامان:من فقط کاری رو کردم که فکر می کردم درسته من به اندازه کافی گناه کردم من باید جبران می کردمش.
قاضی:ما سر قولمون هستیم ما شما رو به زمین نمی فرستیم و با شلیک گلوله می کشیم و یک به اون تیر زدن ماریوس بالای سر اون رفت و گریه می کرد
گذشته مامان ۱۰ سال قبل
اخبار:یک مجرم فراری به اسم کرالین اشتاین ۱ انسان رو کشته لطفا اگر این انسان رو دیدین اون رو به پلیس معرفی کنید.
پلیس در تمام شهر پخش شده بود تا اینکه یکی اعلام کرد:فرد مشکوکی رو در خیابان دیده پلیس دنبال اون رفت اون با تمام تواناش فرار می کرد اما آخرش به یه بن بست رسید و اون رو دستگیر کرد و به دادگاه بردن.
قاضی:خانم کرالین اشتاین شما به جرم کشتن دوستتون محکوم هستین چه حرفی برای گفتن دارین.
_من حاضرم قسم بخورم که اون رو نکشتم من و اون دوستای صمیمی بودیم از وقتی که توی زمین بودیم با هم بزرگ شدیم وقتی به اینجا اومدیم داشتیم با هم از خیابون رد می شدیم محله ما محله فقیر نشین هست و پر از دزده اون موقع یکی از اونا که نقاب داشت سر راهمون اومد و هر چیزی که داشتیم رو برد دوست من مقداری جواهرات با خودش داشت و می خواست اونا رو بفروشه تا خرج خانوادش رو بده و وقتی خواست اونا رو بدزده اون مقاومت کرد و اون رو کشتن من نمی دونستم چکار کنم و بالای سر اون فقط گریه می کردم و کمک می خواستم اما وقتی من رو دیدن به عنوان قاتل شناختن و کسی حرف من رو باور نکرد.
دادگاه که واقعیت رو نمی دونست گفت:بر طبق قانون ۳۸ قوه قضایی ما افرادی که نمی دونیم واقعا مجرمه یا نه به سرپرستی یتیمخانه منسوب می کنیم قبول می کنید؟اگر قبول بکنین شما به زمین فرستاده نمیشین و اگر جرمی م با آب بشین با ضربه گلوله می کشیم.و اون قبول کرد از اون موقع اون خودش رو سرزنش می کرد که اگر به آنبلانس زنگ زده بود ممکن بود دوستش زنده بمونه و سعی کرد با خوبی به بچه ها خودش رو آروم کنه.
زمان حال
مامان که داشت کم کم میمرد به ماریوس گفت:می دونی!آدما وقتی که می میرن تازه می فهمن که کی بودن پس تموم تلاشت رو بکن که وقتی مردی خوب باشی.
ماریوس:امامزاده بمون و التماس می کرد که دکتر خبر کنن اما کسی نیومد و مامان مرد.
دادگاه وقتی دید که نمی تونه اون رو آروم کنه اون رو برد تا فردا اون رو محاکمه کنه از اون طرف بقیه دیگه یاد گرفته بودن که از گویشون استفاده بکنن.
رئیس پادگان:شما همه یاد گرفتین که از گوی های عنصرتون استفاده کنین و تکنیک هایی که دوست دارین اجرا کنین رو داخل ذهنتان با جزئیات تصور کنید از حالا شما دو روز وقت دارین تا تمرین کنید و بعد به زمین میرین.
بعد یه سرباز اومد و به رئیس چیزی رو گفت و رئیس داد زد:هر کسی که یک پهباد و موبایل دزدیده به نفعش که اون رو تحویل بده اگر خودمون پیداش کنیم بهش رحم نمی کنیم.
بعد از چند ساعت الکس وارد حمام شد آب رو باز کرد و موبایلش و کنترل پهباد رو در آورد با خودش گفت:خدا رو شکر که کسی رو چک نکردن وگرنه این رو می گرفتن و با گوشی وارد سیستم اون موبایل که دزدیده بود شد و وارد دوربینا شد تا بتونه جلوی پهباد رو ببینه آخه اون موبایل رو به پهباد وصل کرده بود و با خودش فکر کرد که به احتمال زیاد ماریوس رو به زندان بردن و پهباد رو به سمت زندان شهر برد اون امید داشت که بتونه به ماریوس کمک کنه تا فرار کنه هرچند امید زیادی نداشت که اون هنوز زنده باشه.