سخت اگرچه روشن پارت ۳

Pania Pania Pania · 1402/03/16 22:43 · خواندن 1 دقیقه

سلام مرسی بابت لایکو کامنتا البته که کم بود تا لایکو کامنت ایم پارت زیاد نشه گذرواژه را نمیدم ‌.بریم ادامه مطلب ....

+ سلام دایی سلام لوکا تو اینجا چیکار میکنی ؟ _ از دیدنم ناراحت شدی ؟ لوکا را بغل کردم و باخنده گفتم : + اره خیلی . تا لوکا خواست چیزی بگه دایی گفت :× جوونا کل کل نکنید بیاین بحثو عوض کنیم . هردو سرمونو تکون دادیم . تا به پاریس برسیم هزار بار مردم و زنده شدم پاریس واقعا جای قشنگی بود برج ایفل کلیسای نوتردام برج ممپارناس ...خدایی قشنگ بود وقتی رسیدیم خونه دایی؛ اول زن دایی و کلارا دختر دایی بزرگم را دیدم بعد مایا دختر دایی ۵ ساله ان و الکساندرا دختر خالم را دیدم و متوجه شدم خاله هم هست . بعد کلی حرف و خوش امدگویی دخترونه میخواستیم بریم بیرون که دلمون به حال لوکا تنها پسر خانواده سوخت و اونم با خودمون بردیم .

من کلی شیرینی فرانسوی امتحان کردم ماکارون کروسان .....

بعد از موزه لوور دیدن کردیم نقاشی مونالیزا را دیدیم و در اخر رفتیم رو پل و بستنی های دونفره خوردین مایا تکی خورد وندا کلارا باهم خوردند و من و لوکا باهم ....

نصف شب شده بود مایا همش غر میکرد لوکا مایا رو گذاشت رو دوشش که اروم شه مایا هم هی میگفت اسب من تندتر تندتر و به پشت لوکا ضربه میزد دیگه شده بود عادتش خنده داره مگه نه ؟ پایان 

خب بای بای امیدوارم خوشتون اومده باشه