سخت اگرچه روشن پارت ۲

Pania Pania Pania · 1402/03/16 18:55 · خواندن 2 دقیقه

های گایز ( بچه ها) پارت قبل کامنت زیادی نداشت ولی خب خسته میشید درک میکنم ولی برای این پارت  تا ۸ تا کامنت از شما به دستم نرسه از پارت بعد خبری نیس 😍🥰🤩 برید ادامه مطلب ...

داخل خونه راه میرفتم حوصلم سر رفته بود. داشتم اشپزی میکردم که تلفنم زنگ خورد دایی بود ، دایی بعد مرگ مامان و بابا خیلی هوامو داشت ولی چرا الان زنگ زده ؟ + او جانم دایی ؟ _ سلام مرینت یه خبر توپ دارم . + چی دایی ؟ خیلی کنجکاوم بدونم چیه ؟ _ سوپرایزه + دایی شما که میدونین از غافلگیری خوشم نمیاد . _ باشه چهارشنبه قراره بیام دنبالت بریم پاریس . + جدی راست میگین ؟ _ دروغم کجا بود .+ اخ جون ، عالیه ! _ میدونستم خوشحال میشی . + مرسی دایی جون . _ خواهش میکنم عزیزم . تلفن را قطع کردم . پاریس واقعا جای قشنگیه خیلی خوشحالم قراره دختر دایی ها و پسر داییم را ببینم .

امروز سه شنبه هست و من درحال جمع کردن وسایلم هستم دیگه داریم به پایان روزهای دانشگاه نزدیک میشیم و من در درس هایم کمک میخواهم خوشبختانه من دختر دایی بزرگم دارم که کمکم کنه . بهتره برم شام بخورم ؛ از تو یخچال پیتزا را برداشتم و ۲ قاچ پیتزا خوردم خیلی خسته بودم پس زود خوابیدم .

فردا 

سلام روز جدید و پر از خبر خوب اخ جون امروز قراره برم پاریس ساکمو برداشتم دایی ساعت ۱۲ می امد دنبالم و الان ساعت ۷ است خیلی دوست داشتم  تا لنگ ظهر بخوابم پس رفتم تو تخت ولی هر کار کردم خوابم نبرد . کلی وقت داشتم پس رفتم کل مارسی را دور زدم و کلی خرید کردم . راس ساعت ۱۲ دایی اومد دنبالم همراه لوکا انقدر خوشحال شدم لوکا هم هست لوکا پسر داییمه ولی از برادر بهم نزدیک تره موقعی که من در سخت ترین شرایط بودم اون واقعا پشتم بود . پایان 

بچه ها ادرین چندین پارت دیگه وارد میشه فعلا خوشبحال لوکانتی ها البته لوکا پسر داییشه لایک و کامنت فراموش نشه هزارو خورده ای نوشتم ۱۵۰۰ بشه دیگه چیزی نمینویسم 🥲😋😍🥰😍🥰