از اجبار به عشق (1)
برو ادامه مطلب
سلام سلام قشنگا
چطور مطورین؟
همونطور که قول داده بودم دوباره دارم رمان از اجبار به عشق رو میذارم پس برید کیف کنید
-------------------------------------------------------------------
از زبون مرینت
مامان:مرینت..
من:هوم؟
مامان:منو بابات از این به بعد میخوایم بریم ایتالیا
من عین جن زده از رو مبل پریدم:هاااا؟؟؟!!!! چراااااا؟؟؟!!!!
بابا:آروم باش مری....برای اینکه اونجا رونق کارمون بیشتره(مسخره=\)
من: پس من چیکار کنمممم؟؟؟
مامان:نگران نباش توهم قراره از ترشیدگی در بیای...
من:مگه من ترشیده ام...وایستین ببینم......ینی من باید ازدواج کنممممممممم؟؟؟؟!!!!!
مامان و بابا: بعله
من: حالا نمیشه خودم تنها...
بابا: اصلا و ابداااا
من: حالا با کی باید ازدواج کنم؟!
مامان: آدرین
من:جااااان؟؟؟؟!!!!ینی همون آدرین پسر آقای اگرستتتتتت؟؟؟؟؟!!!!
بابا:آرع...
من:آخه چرا اون شما که میدونین من چقد از اون متنفرم
مامان:دخترم این تصمیم هر دو خانواده بوده ما میخواستیم تورو پسپاریم دست اونا که امیلی
پیشنهاد داد که تو و آدرین ازدواج کنین
آخ امیلی جون آخخخ مگر اینکه دستم بهت نرسههههه توهم با این پیشناهادتت خیلی پسر ماهی داری که پیشنهاد میدی😒
خب حالا خودمو معرفی میکنم من مرینت دوپن چنگ هستم ۲۲ سالمه و دارم طراحی مد و فشن میخونم
این یارویی هم که قراره باهاش ازدواج کنم آدرین آگرسته مدل مشهور پاریس ۲۶ سالشه خوشتیپه ولیییی در عین حال یک مغرور ی دندس
خانواده های ما قدیم و ندیم دوستای خوبی برا هم بودن ولی درست برعکس پدر و مادرامون منو اون گودزیلا(آدرین) از هم متنفریم در حد لالیگاااااا
حالا هم که قراره ازدواج کنیم پوففف امان از دست تو ای زندگی....
عاقا ساعت بود پنج بعد از ظهر من تموم وسایلمو تو دوتا چمدون جا دادم
مامانو باباهم چمدوناشونو بستن قرار بود ساعت شیش تو کلیسا باشیم تا عقدمون کنن خدااااا
به آلیا هم که بهترین دوستم یا بهتره بگم خواهرم بود همه چیو گفتم منو اون هیچی و از هم پنهون نمیکنیم
نینو هم دوست پسر آلیاس که رفیق جون جونی این گودزیلاهم هست(این گودزیلای بیچاره اسم ندارع؟/ب تو چه باقالی/هیییی بد دهنی دیگه چه میشه کرد/ببند بزار حرفمو بزنم/خعلی خب حالا :/)
هیچی به آلیا گفتم بیاد شاهد عقدم باشه لابد گودزیلا هم نینو رو میاورد با خودش
عاقا رفتیم کلیسا و عقد کردیم مامانو بابام رفتن ایتالیا منم پاشدم همراه آگرستا رفتم عمارتشون
وقتی رسیدیم تو عمارت
امیلی جون:مرینت اتاقتو اماده کردم عسلم
لبحندی زدمو گفتم:مرسی
خلاصه رفتم وسایلمو در اتاق چیدم بعد رفتم شام
سر میز شام انقده ساکت بودن همه نزدیک بود خوابم ببره شاممو خوردم و رفتم که بکپم
صبح بلند شدم ساعت یازده بود...(الان صبحه دقیقا؟ =\/خیلی خب بابا قبل از ظهر خوبه حالا/یس :/)
ی تاپ آبی کاربنی با ی شلوارک جین پوشیدم رفتم پایین
من با صدای بلند:سلااااام
گودزیلا که رو مبل نشسته بود همونطور که داشت تلویزیون میدید گالشو وا کرد:چه عجب زیبای خفته بالاخره بلند شدی
من:منتظر شازدم بودم بیاد منو ببوسع
گودزیلا برگشت سمتم و با لبخند شیطتونی نگام کرد: حالا اون شازده ی بدبخت کی هست؟
زیر لب:ای بترکی اسکار ضایع کردنو باید بدن به تو
گودزیلا:اسکارای زیادی گرفتم ولی تا حالا بخاطر ضایع کردن نبوده ببینم شاید امسال ی اسکار ضایع کردن گرفتم
من:مگع تو شنیدی؟
گودزیلا:دیگه دیگه... بدو برو صبحانتو بخور با نینو و آلیا میخوایم بریم بستنی بخوریم
من:اوکییییی
عاقا صبحونمم کوفت کردم بلند شدم برم حاضر شم لباسم که خوب بود فقط ی کت جین رو تاپم پوشیدم
با کفش آل استار سرمه ای سفیدم ی رژ صورتی یکمی پر رنگم زدم و یکمم ریملو خط و چشو این چیزا
عاقا یهو گودزیلا وارد اتاقم شد
بهش اخم کردم:عملی هست به نام در زدن که قبل از ورود به اتاق بقیه مخصوصا اتاق خانم ها و دختر ها باید انجام بشه
گودزیلا: وقتی میخوای وارد اتاق زنت بشی دیگع در زدن معنی نداره
من: عای گودزیلا کمتر مزه بریز بریم دیرمون میشه ها
اومد نزدیکم انگشت شصتشو کشید رو لبم
من:عهههه پاکش کردییییی
گودزیلا:زیاد زده بودی
من:عه گودزیلا غیرتم داشتو ما نمیدونستیم؟ :/
گودزیلا:انقد به من نگو گودزیلااااا ی بار دیگه بهم بگی گودزیلا.....
حرفشو ادامه ندادو کلافه دستی تو موهاش کشید.
خلاصه رفتیم بیرون از اتاق آدرین (چه عجب =\)فاصله ی کمی باهام نداشت ولی اون جلوم بودو داشت از پله ها میرفت پایین
وقتی رسید پایین وایستادو روشو کرد بهم تازه قیافشو دیدم اوووو چه دخترکشی شده بود لامصب
ی تیشرت سفید که روش ی سیوشرت مشکی پوشیده بود ی شلوار سفید و ی کفش کتونی مشکی هم پاش بود
یهو اومدم بیام پایین که......
خب خب پارت 1 تموم شد
پارت 2 و 3 امروز میدم ولی با فاصله به شرطی که...شما هم لایک و کامنت بزارید
عکس کاور خوبه یا نه؟
یا عوض کنم؟
فعلا بای