?Who is the king

R.m R.m R.m · 1402/03/11 18:44 · خواندن 1 دقیقه

29

P29 
مرینت 
یک دستشو روی کمرم گذاشت و دست دیگشو زیر زانوم انداخت و بغلم کرد و از اونجا بردم بیرون
سوار ماشین شدیم و لوکا راننده بود 
اتسوشی : بگو دکتر بره خونه 
لوکا : خوبی مرینت ؟
من : خیلی سردمه 
اتسوشی بغلم کرد و گفت : باشه الان میریم خونه
یقه لباسشو تو مشتم گرفتم و گفتم : دیگه هیچ وقت نرو 
دستمو گرفت 
تو بغلش سرمای اونجا رو فراموش کردم و گرمم شد 
بعد از یک ساعت راه جلوی یک خونه وایساد 
اتسوشی بردم تو خونه 
همه خدمتکارا اونجا جمع بودن اما اونجا خونه اتسوشی نبود 
منو روی مبل کنار شومینه گذاشت و روبه روم تکیه داد به دیوار
یک نفر روس سرم امد و معاینم کرد و گفت : چند وقته غذا نخورده انرژی زیادی از دست داده و سرما خورده مشکل جدی نداره یکم استراحت کنه خوب میشه 
اتسوشی : ممنون که امدی 
_ وضیفم بوده 
واسم سرم وصل کرد وسایلشو جمع کرد و رفت 
جولیکا امد کنارم نشست دستتامو گرفت و کفت : امدوارم زودی خوب شی 
لبخندی زدم و گفتم : ممنون 
لوکا : اینجا از خونه قبلی گوچیک تره ولی چند روز باید اینجا بمونم چنتا چنتا تقسیم بشید برید تو اتاقا بخابید
جولیکا : امت هنوز زوده !
لوکا : زود باش پاشو برو 
همه خدمتکارا رفتن طبقه بالا جولیکا هم بلد شد : اوف 
لوکا حولش داد سمت پله ها و گفت : برو بگیر بخواب دیگه 
جولیکا : فردا میبینمت مرینت 
از پله ها رفت بالا و لوکا هم پشت سرش رفت 
اتسوشی : بهتری ؟
من : خوبم اما ... چرا گفتن تو مردی ؟
اتسوشی : کی تصادف کرد و مرد تنها راهش همین بود الان دیگه همه چیز به ادرین میرسه و این جنگ خانوادگی تموم میشه 
من : اگر بازم خاستی همچین کاری بکنی قبلش بهم بگو . میدونی چقدر ترسیدم ؟
لبخندی زد سرشو تکون داد و گفت : باشه