عاشق اینم که ازت متنفر باشمP2

𝕭𝖑𝖎𝖓𝖐_𝕷𝖎𝖘𝖆 𝕭𝖑𝖎𝖓𝖐_𝕷𝖎𝖘𝖆 𝕭𝖑𝖎𝖓𝖐_𝕷𝖎𝖘𝖆 · 1402/03/10 14:50 · خواندن 1 دقیقه

P2

 

 

 

#روز مهمونی

آدرین: 

من برای مهمونی مکس اماده شدم. یک کتو شلوار مشکی پوشیدم(عکس میذارم) 

در همون لحظه مرینت بهم زنگ زد و گفت که اماده شده و من برم دنبالش منم سوار ماشین شدم و رفتم. 

 

 

چند دقیقه قبل: 

_ ادرین من و پدرت داریم با خالت و فیلیکس میریم لندن

+ برای چه مدت؟

_ تقریبا 2 ماه، مشکلی که نداره؟ 

با خودم فکر کردم توی این فرصت میتونم با مرینت برم بیرون و خوش بگذرونم. برای همین گفتم: 

+باشه از پس خودم بر میام، ممنون که اطلاع دادی ناتالی. 

 

اینو گفتم و رفتم داخل اتاق و منتظر بودم تا برن. بعد از5دقیقه رفتن. 

اینطوری بهتره ، چون قراره بریم پارتی و نیازی نیست از کسی اجازه بگیرم و به کسی اطلاع بدم(yes). جیغ خفه ای میکشم و خودم رو برای پارتی اماده میکنم. 

اول رفتم حموم...........  . بعد از اینکه موهامو خشک کردم به سمت کت و شلوارم میرم و اونو میپوشم. 

مرینت: 

بعد از اینکه به ادرین زنگ زدم کفشامو پام کردم و منتظر بودم که بیاد. 

بعد از چند دقیقه دیدم که اومد. 

_سلام ادرین . 

+سلام مرینت .  راستی خیلی زیبا شدی! 

از این حرفش گونه هام مثل لبو سرخ میشه.  لبخندی بهش میزنم و سوار ماشین میشم. 

داشتیم به مهمونی میرسیدیم که سرم گیج رفت. ادرین ازم پرسید: 

_حالت خوبه؟ 

+اره نگران من نباش .  ممنون که به فکرمی! 

وقتی رسیدیم ادرین منو به خودش تکیه میده و کمکم میکنه که وارد مهمونی بشم