ارباب زاده

Elnaz Elnaz Elnaz · 1402/03/09 00:46 · خواندن 1 دقیقه

پارت ۹

لامصب آنقدر پاهام می‌سوخت اشکام داشتن در میومدن  راستی آدرین چاقو رو از کجاش در آورد ؟ ( من : از رو سر من 😐) ولش کن بیخی مهم اینه پردم زده نشد . گفتم اتاق و آنالیز کنم حداقل درد پام رو یادم بره . در کشور کنار تختی ها رو باز کردم یک لباس دیدم که بالاش نوشته بود : بعد از کارتون این لباس رو بگیر بپوش شب خوبی داشته باشید .لباس رو از داخل کشو در آوردم یک لباس خواب سفید بود که از یکم پایین گردنم تا زانو هام رو می‌پوشند که همراش یک توری سفید داشت  . پاشدم رفتم لباس رو بپوشم یادم اومد من اصلا چه جوری می‌خوام لباس رو عوض کنم گوشیمم نبود که به آدرین پیام بدم بیاد حداقل بند لباسم رو باز کنه یکدفعه دیدم آدرین با جعبه کمک های اولیه به خدمتم رسیدن بهش گفتم : میتونی بند لباس رو باز کنین من لباسم رو عوض کنم

& وایسا اول پاهات رو پانسمان کنم بعد 

+دردش زیاد مهم نیست خودم می.........

با یه نگاه خفه شویی که به من کرد من خودم و گرفتم ساکت کردم 

+ ببخشید معذرت میخوام 

& بالای تخت بشین 

بالای تخت نشستم و گفت که دامنتو بده بالا طوری که نبینمت 

+ چشم 

تا وقتی که پانسمان کردن جنابعالی تموم بشه من مجبور بودم هر کاری که میگه رو انجام بدم 

& بیا بند لباست رو باز کنم فقط حواست باشه لباست نیوفته 

با این حرفش سرم رو به نشونه تائید تکون دادم . خیلی آروم داشت بند لباسم رو باز میکرد وقتی تموم شد گفت : هر موقع تموم شد بهم بگو ببرمت اتاقت 

+ چشم 

________________________

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️💜