?Who is the king
26
P26
مرینت
یک هفته ای استراحت کردم و کچ پامو باز کردم و بعد از چند روز میتونستم به راحتی راه برم
تاکسی گرفتم و رفتم جنگل سر کار
کسی طبقه پایین نبود رفتم بالا در اتاق اتسوشی رو باز کردم و مثل همیشه اونجا بود
اتسوشی : تو خوب شدی
من : اره خوب شدم و امدم سر کار
اتسوشی : خوش امدی
قیافش یکم گرفته بود
من : چیزی شده ؟
اتسوشی : دقیقا به موقع امدی میخام یه چیزی بهت بگم
من : چی شده ؟
اتسوشی : کسی که اون روز تو رو دزدیده ادرین بود
من : چی ؟! چرا اخه ؟
اتسوشی : همونطور که خودت گفتی اشتباه شده گفته کاگامی رو بدزدن بجاش تو رو دزدیدن
من : کاگامی ؟ اون کیه چرا میخواست بدزدتش ؟
اتسوشی : پدر کاگامی اونا رو تهدید میکرده اونم میخواستن دخترشو بدزده و تهدیدش کنه
من : تو از کجا فهمیدی ؟
گوشیشو بهم داد و گفت : یه ردیاب اینجا هست که نشون میده کجا ها بوده
اتسوشی : تازه یه چیز دیگه هم هست که نمیدونی
من : باز چی شده ؟
اتسوشی : تیر خوردن منم تقصیر اون بود
من : اون به تو تیز زد ؟؟!!
اتسوشی : نه ولی از پسر خالش خواست این کارو بکنه
من : اون دیگه شورشو در اورده هر لحظه دارم از کارایی که انجام داده میشنوم ! من میرم باهاش حرف بزنم !
سمتم اومد بغلم کرد و گفت : زود برگرد و مراقب باش
من : تو هم مراقب خودت باش خداحافظ
بوسه ای روی گونش گذاشتم و رفتم پایین
به گوشی اتسوشی که بهم داده بود نگاه کردم که نشون میداد ادرین الان داخل یه هتله
از جنگل خارج شدم تاکسی گرفتم و رفتم همون هتلی که اونجا بود
رفتم سمت صندوق دار و ازش پرسید : ببخشید ادرین اگرست داخل کدوم اتاقه ؟
_ یه لحظه
نگاهی به کامپیوترش انداخت و گفت : اتاق ۴۱۰
بزار ببینیم تو خلوتش چکار میکنه
من : یه خواهش دیگه هم داشتم من میخوام سوپرایزش کنم میتونم کلید اتاقش رو بهم بدید
_ نمیتونم همچین کاری بکنم
من : ماهمو میشناسیم و حتا خبر داره که میام اینجا نگران نباشید مشکلی پیش نمیاد
بعد از کلی زبون ریختن کلید رو بهم داد
اتاقش رو پیدا کردم و درو باز کردم
چشمام چهارتا شد
یک نفر رو از پشت بغل کرده بود و اصلحه گذاشته بود رو سرش
ادرین با تعجب بهم نگاه کرد و گفت : مرینت ؟!
چشمام پر از اشک شد
دیدن این صحنه خیلی برام درد اورد بود
تا الان یه امیدی داشتم که شاید دروغ باشه ولی حالا ....
نتونستم جلوی بقضمو بگیرم و گریه کردم
اونو ول کرد و سری فرار کرد اصلحه رو انداخت رویه زمین امد سمتم خاست دستمو بگیره دستمو کشیدم و گفتم : ولم کن ! تو اونی نیستی که من میشناسم !
بزور گرفتم و بغلم کرد
نمیتونستم جلوی گریه هامو بگیرم
من چرا باید عاشق یه قاتل میشدم ؟
سرمو گرفت روی سینش فشورد و دستشو تو موهام کشید
ازش جدا شدم با گریه بهش نگاه کردم و گفتم : چرا ادرین ؟ چرا ؟
ادرین : من اینطوری بزرگ شدم . توی همچین موقعیتی به دنیا امدم . اگه نکشم کشته میشم
من : اتسوشی رو چی میگی ؟ واقعا ارزش داره بخاطر پول پسر عموتو بکشی ؟
سکوت کرد
رفتم بیرون داخل رستوران هتل نسشتم
اونجا خالی بود و هیچکس توش نبود
یه چیزی محکم توی سرم خورد و جلوی چشمام سیاهی رفت