پارتی خانوادگی P5
سلام سلام👋🏻 خیلی ها گیر میدید ادامه مطلب بزارم😒من نمیزارم تا شما حال کنیم ولی.. تصمیم گرفتم یه بار بزارم پس ادامه مطلبو بخون... وقت تلف نکنیم و بریم سراغ داستان:
من«مرینت»:
هر جا رو نگاه کردم گربه سیاه رو ندیدم«عزیز دوست پسرت گربه سیاهه😂». به ادرین نگاه کردم، اونم داشت به من نگاه میکرد که یهه صدای تیر اومد مسابقه شروع شد.....
و ما توی یه خونه در اومدیم و با الیا و نینو و ادرین همگروه بودم، هوه خداروشکر که با مارگارت و لوکا نیفتادم
ادرین:
پس کفشدوزک کو؟
اینو ابر شرور رو چیکار کنیم؟
نینو:
باید اون 10 تا گوی رو پیدا کنیم.
من:
اره وگرنه نابود شده ایم....... و میمیریم🥺
ادرین:
مثلا این یه پارتی بود! بعد زد روی میز«چون توی خونه بودیم» و بعد میخواست بره بیرون که بهش گفتم:
ادرین نگران نباش، همه چی درس میشه، ما میبریم.
ادرین:
ولی بقیه چی؟ به این فکر کردی؟
من:
اگر ما ببریم میتونیم به دختر کفشدوزکی سیگنال بدیم.
ادرین:
اره راست میگی. حق با توعه
و تصمیم گرفتیم اونو انجام بدیم.......
پایان پارت 5😇👇🏻
اولین گوی توی یه معدن پر از تله مرگ بود «اگر میمردم دیگه کسی نبود بقیه رو نجات بده🥺»
نینو:
خب کی داوطلب میشه؟
ادرین:
خل شدی؟ همه با هم میریم.
من:
نه ادرین منو تو از این سمت میریم و بقیه هم ازون سمت.
ادرین باشه ولی اینجا خیلی تاریکه.
تا اینکه من دو تا چوب پیدا کردم و اتیش زدم«ترسیدیم از نور گوشی استفاده کنیم چون مبادا شارژش تموم میشد»
توی راه اولین تله ما این بود:
10 تا تبر، 15 تا شمشیر، 30 تا تیر.
ادرین:
بابا مرینت بیخیال شو بیا بریم
من:
ما داریم برای نجات مردم این کار رو میکنیم، باید انجامش بدیم.
و من اول رفتم نزدیک بود سرم قطع شه که ادرین هلم داد
و خورد زمین.
مچ پاش درد گرفته بود نمیدونستیم چه کنیم، تله ها هم بودن ولی......
پایان پارت 5😇
بروبچ یه ذره کامنت و لایک بیشتری بزارید «اگر میشه»
بابا روحیه بدید تا فردا. 👋🏻😇😘