?Who is the king

R.m R.m R.m · 1402/02/27 15:31 · خواندن 1 دقیقه

P21

P21
مرینت 
به نبودش عادت ندارم وقتی نیست حوصلم سر میزه و انگار یه چیزی کم دارم 
خوبه که هست 
رفتم سمت اتاق وقتی تو اتاق نیست حس بدی بهم دست میده  
درو باز کردم و رفتم تو 
نگاهی بهم انداخت و گفت : خوشگل شده بودی چرا لباساتو عوض کردی 
من : لطفا همیشه باش 
رفتم سمتش و بغلش کردم 
متوجه شدم چشماشو روی هم فشار داد و اخی گفت 
من : حالت خوبه ؟
_ خوبم 
متوجه لکه خون روی بازوش شدم 
دکمه های لباسشو باز کردم لباسشو در اوردم و دیدم که بازوی چپش خونیه و انگار تیر خورده 
چشمام درشت شد و گفتم: این چیه ؟! تو تیر خوردی ؟؟
_ چیز خاصی نیست
من : تو باید بری بیمارستان 
_ نه نمیتونم برم
من : اما اینطوری که نمیشه 
_ گلوله رو در اوردم چیزی نمیشه 
پس اینجا بشین جعبه کمک های اولیه رو بیارم زخمتو ببندم 
زودی رفتم وسایلو اوردم و با دقت زخمشو بستم اما متوجه بودم که تمام مدت داشت به من نگاه میکرد
چند ثانیه ای تو چشاش نگاه کردم و گفتم : چقدر خوب شد که اشتباهی منو دزدیدن و با تو اشنا شدم 
_ تورو دزدیدن 
من : اره فکنم اشتباه گرفته بودن 
_ میفهمم کار کی بوده 
من : بیخیال مهم نیست مهم اینکه الان اینجام 
لبخند مهوی زد و گفت : منم دیشب مست نبودم 
چشمام چهارتا شد : چییی؟؟؟
_ باشه باشه فکر کنیم بودم من میخاستم اینطوری بهت اعتراف کنم 
بازم با چشمای درشت بهش نگاه میکردم 
_ هر وقت که ناراحتم توکه میام پیشم حالم خوب میشه امشبم یکی از اون شباس که ناراحتم 
میشه امشبو پیشم بمونی 
بلند شدم و گفتم : اما.....
حرفمو ادامه ندادم سکوت کردم و بعد سرمو به نشانه تایید تکون دادم
کنارش نشستم و سرمو روی شونه راستش گذاشتم و گفتم : میمونم 
اونم سرشو روی سرم گذاشت