جنجالی پارت اول
به درو دیوار نگاه می کردم یک پسر با موهای طلایی چشم های سبز ز صورت سفید و گرد وارد شد توجهی نکردم فکر کردم شاید اونم به خاطر استخدام اومده اهااااا خودمو معرفی نکردم من مرینتم اسم پدرم نامه و مادرمم دار فانی را وداع گفته پدرم مدیر یک کارخانه شیرینی پزی و منم تک فرزندم اومدم معماری خوندم و الان برای استخدام اومدم راستی من میتونم طرف رو بخونم عجیب ولی خیلی جاها به درد میخوره مثلا الان تو همون پسره : مدیر بودن سخته ها باید اول صبح از خواب دل بکنی
اااا این مدیر منشی هم که نیست گفتم: شما آقای اگرست هستید. گفت :بله .... گفتم :من برای استخدام اومدم گفت :بله دنبالم بیاید
دنبالش راه افتادم رسیدیم به دفترش فرم رو داد بم در کردم اسم مارینت ..فامیلی دوپن چنگ ....سن ۲۱ ذهنش :چجوری تو ۲۱ سالگی معماری خونده؟
من بی اختیار گفتم سه سال جهشی خوندم
ذهنش: چرا تعجب می کنی خودت چهار سال جهشی خوندیم الان ۲۲ سالته. گفت : میتونم طرح هاتون رو ببینم گفتم : بله حتما طرح هامو از تو کیفم در آوردم ودادم دستش برخلاف ذهنش که میگفت عالیه گفت خوبه
بعد از کارهای استخدام و فرد کلاس زبان آلمانی و بعد از ساعت ۶ بعد از ظهر بود .
بابا هنوز نیومده بود میتونستم ناهار و صبحانه رو همونجا میخوره. بهش زنگ زدم: سلام بابایی خوبی؟
بابا: سلام عزیزم
من : آره میخواستم با الیا برم بیرون .
بابا : باشه مواظب خودت باش
قطع کردن و رسولان حوصله خداحافظی را از پشت تلفن هم از هم انتظار خداحافظی پشت تلفن رو نداشت
به الیا زنگ زدم:سلام خوبی
الیا :سلام خوبم
من :حوصلم سررفته میای بریم رستوران
الیا