If you were a vampire

Ming Ming Ming Ming Ming Ming · 1402/02/13 21:19 · خواندن 3 دقیقه

 سلام من مینگ مینگ هستم. و خب نویسنده جدیدم و خب بریم برای اولین داستانم 3>

زیبا و با ظرافت.... صورتش شاهکار بود . این زیبایی رو از اجداد پدریش به ارث برده بود. هر خوناشامی بعد از 16 سالگیش شکوفا می شه. به هر حال باید توی محیطی که ادما هستن درس بخونه . نمی دونست این ترسناکه یا خوبه . زندگی کنار ادما ... هم ترسناک و هم جالب بود...

***

_مرینتتتتت

صدای الیا کل مدرسه رو پر کرد . تازه از سفرش به المان بر گرشته بود . طی چند ماه گذشته به کانادا و ژاپن هم سفر کرده بود.و این دفعه هم برای مرینت چیزی اورده بود . مراعات مرینت رو می کرد . تنها کسی که بورسیه شده بود ، مرینت بود. بقیه همه جزوی از خانواده های پولدار و اشراف بودن. اولین سالش توی این مدرسه بود. زیاد درس می خوند برای اینکه شرمنده پدر و مارش نشه . خانواده شاد و شیرینی بودن.

نگاه مرینت به سمت الیا رفت با خوشحالی خنده ای کرد و گفت:« اولین روز مدرسه ! اونم تو مدرسه پولدارا! حتما خیلی جالبه!!»

_ طبیعتا اره . شاید البته . اینجا همه خودشیفتن

_ولی خب نیازی به هیچی ندارن .

_شاید ولی زیاد ازشون خوشم نمیاد به جز اون...

الیا دستش رو به سمت یه پسر که اون طرف بود دراز کرد. اروم زیر لب گفت:« نینو..» مرینت اینو شنید و گفت:« ازش چیزی پرسیدی تاحالا؟»

_نه راستش ولی خب اونم از من بدش نمیاد .... فکر کنم.

_ فکر نکنم به نظر پسر خوبی میاد.
مرینت نگاهش به سمت پسر سمت چپ نینو رفت .... مو بور و معلوم بود خیلی مرتبه . خیلی خیلی مرتب . رنگ چشماش رو نمی تونست درست تشخیص بده... ابی؟ خاکستری؟ عسلی؟ یا سبز؟؟؟ 

_ مرینت باید بریم سر کلاس

_اوه اره بدو
توی کلاس که وارد شدن ، نیمکت ها دونفره کلاس رو پر کرده بود الیا و مرینت کنار هم نشستن و اون پسر مرموز که تازه فهمیده بود چشم سبزه سمت راست مرینت و سمت راست اون پسر نینو نشسته بود . معلم وارد کلاس شد:

_سلام من معلم شما خانم اسمیت هستم و خب باید بگم خوش اومدید به این مدرسه احتمالا برای خیلیاتون جدیده پس با حضور و غیاب شروع می کنیم.

همین طوری که اسم هارو می خوند مرینت به بیرون خیره شده بود .بیرون از پنجره . گل های یاس کل اون جا رو پر کرده بودند . کاشکی اونجا بود و کتاب می خوند.
_مرینت دوپن چنگ... مرینت دوپن چنگ
_هی مرینت !مرینت!

مرینت از زمین پر از یاس به کلاس برگشت . بلند شد و گفت:«حاضر! حاضر!» کل کلاس خندیدن . ظاهرا تنها کسی که برای حضور غیاب بلند شده بود .. بلند شده بود که نه پریده بود مرینت بود.  به هر حال کلاس گذشت که اومدن بیرون . مرینت به سمت یاس ها و اقاقیا ها دوید . بی توجه به هر چیزی . دراز کشید روی زمین
_ببخشید نشستین رو کتابم.

مرینت برگشت و به اون نگاه کرد.......... .