
3 «☠Death☠»

....
#پارت_سوم #مرگ ___________ ▪︎فلش بک - خواب مرینت▪︎ جنگل " یویی یامادا " تاریک .مخوف و رازالود با موجودات عجیب . حیرت آور و ترسناک .. هرکی پاشو تو این جنگل گذاشته دیگه برنگشته .. و حالا اون اینجا بود .. دقیقا داخل مرکز جنگل .. صدای خش خش برگ ها و تکون خوردن شاخه ها توی اون تاریکی مثل احضار ارواح بود .. هرچقدرم که خانواده. دوستا و کوامیش رو صدا میکرد فایده ای نداشت .. آخرشم به بن بست میرسید و به همین خاطر از یه درخت بالا رفت و نشست رو شاخه 'ش .. حس قلقلک بهش دست داد و باعث شد هول بشه و از شاخه بیوفته ... درحالیکه پشت خودشو میمالید غر غر میکرد:(آی..آخ..چی بود آخه؟ اصلا چرا من تو این جنگلم؟) .. و پاسخش؟ سکوت بود .. فقط سکوت ..!!! فقط جلو میرفت و غر میزد .. جنگل سکوت کرده بود ولی بالاخره اونم یه وقتی یه جایی لبریز میشه .. صدایی نجوا کنان اومد که میگفت:(الکی نگرد..چیزی پیدا نمیکنی..تو نباید اینجا باشی..) با ترس و لرز دور و بر خودشو آنالیز کرد ولی کسی نبود؟چطور؟ بازم اون نجوا اومد که ادامه میداد:(دنبال منم نگرد..فقط یادت باشه تو...) ایندفعه پرید وسط نجوا و داد زد:(تت.و..کی..هستی؟ مم.ن..چی؟) نجوا با لحنی که کمی اعصبی میومد ادامه داد:(وسط حرفم نپر و ازمم نترس...تو شاهدخت خورشید هستی و باید برادرت شاهزاده ماه رو پیدا کنی..یین) *یین کیه؟شاهدخت و شاهزاده کین؟اشتباه میکنی من شاهدخت نیستم +یین و یانگ .. حتما افسانه اونارو شنیدی و باید بگم تو فقط خاطراتت رو از دست دادی .. تو یین هستی و برادرت یانگ .. شما قدرت مکمل/تعادل رو دارید اما فقط زمانی که باهم متحد باشید .. تو خورشید هستی و در روز تو اوج قدرتی .. یانگ ماهه و در شب تو اوج خودشه .. حالا فهمیدی؟ دخترک که سرش را گرفته بود و حجم عظیمی از خاطرات بر سرش افزوده میشد با درد نالید:(فه..می..دم..پی..داش..می..کنم..) +موفق باشی ناگهانی چشماشو باز کرد و روی تخت صاف نشست..نفس نفس میزد و سینه اش بالا و پایین میشد .. لیوان آب کنار تخت را برداشت و یکجا سر کشید .. (پیدات..میکنم..داداشی) !! _________ آدرین• توی اتاقم داخل قصر بودم و به پرونده ها و کارای عقب افتاده رسیدگی میکردم .. که اون اومد ، کت نوار! - چیشده ؟ چرا اینجایی؟ - ارباب کوامی داره شک میکنه - که اینطور دستمو مدل بشکن زدن اوردم بالا و ... - پس باید نابود شی .. ازت بابت تمام مدت ممنونم تعظیمی کرد : من کاری نکردم ارباب فقط وظیفم رو انجام دادم با اینکه سخت بود اما چشمامو بستم و... چند ثانیه بعد دیگه اثری ازش نبود و فقط حلقه نقره ای که روی زمین افتاده بود به جا موند به سمت حلقه رفتم و برداشتمش ، خوب بخوابی مانستر ! و حلقه رو پرت کردم اونور .. خودمم افتادم رو تختو گریه کردم .. بهرحال اون این همه سال مراقبم بود و نقش آدرین بعدم کت نوار رو انجام میداد .. &اینم دلیلی که کت نوار آدرین نیست& _________