استاد ببعی p11
به ادامه مطلب مراجعه نمایید
+خودت برای خودت میبری و میدوزی و تنم میکنی پس االن زنگ زدنت دقیقا برای چی بود؟ _هیچی دیگه خواستم لباسی که برات دوختمو تنت کنم رسیدم جلو خونه و با ریموت در و باز کردم و رفتم تو پارکینگ +کم نیاری یه وقتا هرجور شده یه چرت و پرتی از خودت درمیاری میگی صدای خندش از پشت تلفن اومد _حرفام به اون خوبی و پر مفهومی اینکه تو چرت و پرت میبینیشون دیگه مشکل از مغز خودته +باشه بهار خانوم حاال شب میبینمت دیگه من برم کار نداری فعال؟ _نوچ شب میبینمت هفت اینجا باشی و مثل پیرزنام نیای خوشگل میکنی چندتا هلو تور کنیم +هر وقت میریم بیرون قصد داری هلو تور کنی ولی خب خودت میدونی نتیچش چی میشه دیگه _ایندفعه حتما میشه یه حسی بهم میگه خندیدم +اوکی فعال پس _فعالا گوشیو قطع کردم و رفتم تو خونه سوت و کور همونطوری که صبح ازش زدم بیرون مونده بود بدون هیچ تغییری دلم برای خانوادگی زندگی کردن تنگ شده بودش خسته شده بودم از این تنهایی لباسامو عوض کردمو و مایع کتلت ودراوردم و شروع کردم به پختنش فکرم رفت سمت ملکی معلوم نیست اینبار میخواد چه بالیی سرم بیاره یادم باشه به نگهبان پارکینگ بگم حواسش به ماشینم باشه باز نزنه یه بالیی سر اون بیاره پسره بااون سنش خجالت نمیکشه عین بچها رفتار میکنه خوبه از من بزرگترم هست فکرکنم البته، هیکلش که اینجوری میگه...! غذام که اماده شد خوردمش و دور برم و جمع کردم و نصف برگه هارو امضا کردم که مال ملکی توشون نبودش بعدم ساعت شیش و نیم رفتم اماده شم حق با بهار بود خیلی خودمو ول کرده بودم باید یه تیپ خیلی خاص بزنم جلو کمدم وایستادم و به لباسام نگاه کردم یه شلوار لی ابی تیره چسب ومانتو لی کوتاه و چسب که برعکس ساده بودنش خیلی جذاب بود یه شال ابی هم رنگ شلوار لیم باال سرم محکم بستم و فقط دو تا دسته کوچیک انداختم تویه صورتم با یه ارایش تم ابی ولی بیحال در حدی که چهرمو جذاب کرده بود فقط کفشای ال استارمم پوشیدم و عطر و ساعتمم بستم بانگاه کردن تو اینه فهمیدم چقدر دلم برای خودم تنگ شده بود از وقتی اومده بودم ایران به کل خودمو فراموش کرده بودم یه چشمکی تو اینه به خودم زدم کیف و سوییچو برداشتم و رفتم پایین پنج مین مونده بود به هفت باز جیغ این بهار بلند میشد اگه دیر میرسیدم گازو گرفتم و یه اهنگم پلی کردم "مو مشکی از گرشا رضایی" عشق یعنی روزهای طالیی یه شب خوب دوتایی من کنارت بی قرارم بی قرارم عشق خودتی با موی مشکی نگم از تو خود عشقی نگم از حالی که دارم بی قرارم ای وای از تو دلشو ندارم بری من مگه میذارم بری امشب ای وای از تو دلمو کجا میبری کاشکی تو بمونی نری امشب ای وای از تو دلشو ندارم بری من مگه میذارم بری امشب ای وای از تو دلمو کجا میبری کاشکی تو بمونی نری امشب امشب دستای تو مثل رقص یک پرندس میخندی تو برام خنده های تو کشندس هیچکی جز خودمون نمیدونه که چمونه عشقم کاره دل منو سمتت میکشونه هفت و پنج دقیقه بود که رسیدم جلو خونشون بهار وایستاده بود جلو در داشت با تلفن حرف میزد منو که دید همینطور اومد سوار ماشین شد +اره عالیه اصال نه بابا چرا بد باشه هرچی بیشتر بهتر +نهه غلط میکنه بخواد بگه نه اررهه