استاد ببعی p9
امیدواࢪم خوشحالیـٰاتقاببشھبھدیواࢪقلبت꧇)!🌿'✉️ 𖧷–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·–·–𖧷😊💕
اینجوری کم نداشته باشه با صدای جیغش گوشیو از گوشم فاصله دادم +من برم نیکا باشه حواسم هست به شوهرعزیزت _مرسی عشقمم +خداحافظ _بای گوشیو قطع کردم و رفتم تو کالس بچها سرشون گرم امتحان دادن بود +بیا کاوه گوشیت،انقدرم به زنت استرس نده معلوم نیست باز چیکار کردی که فکر میکنه قراره بهش خیانت کنی _ای بابا از وقتی حامله شده بند و بسات ما همینه کالفه چشمامو چرخوندم _اوکی من برم تو به کالست برس بعد باهم حرف میزنیم +باشه فعال کاوه رفت و منم برگشتم به حالت جدی خودم و حواسمو دادم به بچها که تقلب نکنن تنها چیزی که برام خیلی عجیب بود رفتار رادمان بود نمیدونم چرا توقع داشتم ازش کلی تقلب بگیرم و بازم بندازمش بیرون از کالس ولی خب اصال سرشو از رو برگش بلند نکرد و تند تند داشت جواب میداد! حتی چندبارم رفتم باال سرش شاید یه وقت برگه تقلب وجایی قایم کرده بود ولی خب نوچ خبری نبود! سر نیم ساعت برگه هارو جمع کردم که صدای غر غر چندنفر بلند شد ولی محل نذاشتم این دانشجوها کال مدلشونه نمیتونن غر نزنن خب االن وقت جبران کردن بود لبخند کوچیکی اومد رو لبم که سریع جمعش کردم +خب حاال میریم سر درس امروز... فیلمی که جلسه قبل گذاشته بودم و پلی کردم و برگه اسامی و دستم گرفتم و سرسری نگاهی انداختم _اقایه ملکی بفرمایید بیاید این فیلم و توضیح بدید رادمان نگاهی گیج به تابلو انداخت _استاد مگه نباید اول خودتون شرح بدینش؟ +من جلسه پیش این فیلم و توضیح دادم حاال میخوام شما بیای و یه خالصه بگی تا برای بچهام مرور شه اخمای رادمان توهم رفته بود و برخالف قبلش خیلی جدی شده بود ... _ولی خودتون میدونید که من جلسه پیش نبودم پس چطوری میتونم اینو براتون توضیح بدم؟ با دستم ضربه ای رو میزم زدم و جدی گفتم +این که دانشجو من تو کالس حضور داشته یا نداشته به من ربطی نداره وظیفه من اینه که مطمعن شم درسمو میخونه و یاد میگیره خیلی جدی تو چشمای هم زل زدیم خوردی بخور اقایه ملکی تا تو باشی بخوای ماشین منو با اشغال بشوری دانشجوها صداشون درنمیومد که گله کنن خداروشکر همون روز اول فهمیدن شوخی ندارم بااین چیزا رادمانم که نشوندمش سرجاش +خانوم فریهان بیا اینو توضیح بده .... +خسته نباشید همگی جلسه بعدی کوییز داریم یادتون نره... مثل همیشه با غرغر کالس و ترک کردن و منم مشغول جمع کردن وسایلم شدم کالس خالی شده بود و فقط ملکی نشسته بود رو صندلیش وسایلمو که جمع کردم بدون توجه بهش خواستم برم بیرون که گفت _بد بازی و شروع کردین خانوم فرهمند حاال که اینطوری ناعادالنه کردیش بچرخ تا بچرخیم برگشتم به سمتش چرا این بشر تمومش نمیکرد؟من فکر کردم نشوندمش سرجاش +من وقت ندارم برای بازی های بچگانت اقایه ملکی اون کسیم که اینو شروع کرد من نبودم،ولی حاال که خیلی دلت میخواد ادامه پیدا کنه من تا اخرش هستم ولی از االن خودتو بازنده فرض کن پوزخندی زد و دوباره شد همون ادم شیطون قبل اومد جلوم وایستاد و چون قدم کوتاه تر ازش بود رو صورتم خم شد و زمزمه کرد
تا فردا هرچقدر لایک جمع کرد به اندازه همون پارت میزارم