
مرد جذاب من

پارت ۴۴
#پارت_چهل_و_چهارم
#مرد_جذاب_ من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#لوکا
انقدر کرد.مش که بی حال و بی جون روی مبل دراز کشید....بغلش کردم و بر دمش رو تخت اتاقم پتو رو کشیدم روش و خودم هم کنارشان دراز کشید و خوابم برد...
(نویسنده: پایان....امیدوارم که از این رمان خوشت اومده باشه🗿می دونم خیلی بامزه ام😁🗿بریم ادامه داستان🗿✨)
امارت اگرست...👀
#فلیکس
دیگه شب شده بود...
و انقدر این اتفاق هایی که افتاده مغزم رو مشغول کرده که اصلا متوجه لایلا نشدم که کجا رفت و چی کارکرد....
ادرین هم بعد از اون بحثش با گابریل از بعد از ظهر که تو اون اتاق و بیرون هم نیومده...
اول گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به لایلا...
وقتی جواب داد و ازش پرسیدم کجایی گفت تو اتاق ادرین....
وات د فاک حاجی...فکر کردم فرار کرده رفته🗿💔
رفتم سمت اتاق ادرین...در اتاقش رو زدم و ازش خواهش کردم که در رو برام باز کنه...
در رو باز کرد و رفتم داخل اتاق...
فکر می کردم ادرین تمام این مدت داشته گریه می کرده ولی داشته با لایلا گیم میزده😑💔
از لایلا پرسیدم...
F: تو کی بدون اینکه کسی بفهمه اومدی اینجا؟
LL: مهم اینه که بدون اینکه کسی بفهمه اومدم مهم نیست چطوری اومدم 😉
سری تکون دادم و به ادرین گفتم...
F: باید صحبت کنیم...اونم تنها