
مرد جذاب من

پارت ۴۲
#پارت_چهل_و_دوم
#مرد_جذاب_من
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#لوکا
رفتیم خونه من...
به مرینت گفتم که تو حال بمونه تا من برم و از اتاقش کارم رو بکنم و بر گردم...
اونم متقابلاً قبول کرد...
لبخنده زدم و رفتم تو اتاقم...وقتی رفتم داخل اتاقم در اتاق رو بستم و نشتم رو تختم...
شیطونه می گفت ل.خ.ت شو برو مرینت رو ب.ک.ن...
منم به شیطون درونم گفتم باشه...
(نویسنده: این کارا چیه؟ الله و اکبر...🗿💔)
لباسم رو در اورد و در اتاق رو باز کردم و رفتم بیرون از اتاق...
مرینت روی مبل نشته بود و پشتش به من بود....
رفتم سمتش...
دستم رو گذاشتم روی شونه هاش که از جاش پرید و وقتی منو لخت دید با تعجب و عصبانیت پرسید...
M: داری چه غل.طی می کنی لوکا؟
تو حالت نیم رخ وایساد و دستش رو طوری گرفت روی صورتش که مانع این بشه که بتونه منو ببینه....
دیگه نمی تونستم تحمل کنم...
رفتم سمتش و گفتم...
L: لباسات رو در میاری یا بزور در بیارم؟
با خجالت گفت...
M: ....ولی لوکا
L: ولی بی ولی مرینت
چسبوندم اش به دیوار و لب.اش رو بوس.یدم...
وقتی لب.ام رو از رو لب.اش برداشتم اروم شروع کردم به در اوردن لباسش....
وقتی مرینت هم کاملا ل.خ.ت شد...بهش گفتم که روی دو تا زانوهاش بشینه و....