?Who is the king

R.m R.m R.m · 1402/02/01 21:31 · خواندن 2 دقیقه

9

P9
مرینت 
مدرسه که تموم شد رفتم جنگل این دیگه روز اخر مدرسه بود بعد از این به بعد  زندگییم یکم تغییر میکنه و فقط راه مدرسه و جنگل نیست میتونم یه برنامه دیگه واسه خودم بچینم 
البته بعد از امتحانا
درو باز کردم و رفتم تو مثل همیشه با جولیکا روبه رو شدم 
جولیکا با یه قیافه مرموز بهم نگاه کرد 
من : باز چی شده  من دیگه حوصله ندارم !
جولیکا : ارباب از دیشبتون پرسید 
من : چی ؟ چی پرسید ؟
جولیکا : ازم خواست اون عکس رو بهش نشون بدم 
من : تو بهش نشون دادی ؟!
جولیکا : اهوم 
من : وایی بدبخت شدم ! خیلی بد نگاه کرد ؟ الان حتما فکر میکنه من از اون مدل دخترام !
جولیکا : نه فقط با تعجب یه نگاه انداخت اما خیلی خوب شدا بخاطر اون عکس تونستم بعد از این همه وقت ارباب رو ببینم باور میشه منو میشناخت ؟ با اسم صدام زد !
من : اگه چیزی ازم بپرسه چی بگم ؟
جولیکا : بگو اتفاق خاصی نیوفتاد فقط یه شب عالی داشتیم 
من : اصلا کافیه حقیقت رو میگم ! بخاطر هیچی دارم انقدر به خودم سخت میگیرم
رفتم سمت اتاق خدمتکارا و لباسم رو عوض کردم رفتم طبقه بالا 
مثل همیشه داخل اتاقش بود و نزدیک به ساعت شام بود چند نفر امدن بالا و میز رو چیدن و رفتن امد بیرون و سر میز نشست و غذا خورد 
چرا هیچی نگفت ؟ یعنی میخواد یهو بحث رو باز کنه ؟ 
از سر میز بلند شد 
قبل از اینکه اولین کلمه رو بگه گفتم : اونطور که فکر میکنی نیست ! فقط در حد همون عکس بود 
کمی مکث کرد و گفت : میخواستم بگم وقتی مدرست تموم شد زود تر بیا چون اونی که قبل از تو میاد رو اخرا کردم‌
وای گند زدم 
_ و درباره اون موضوع نمیخاد ناراحت باشی من فراموش کردم دیگه هم بحثش رو باز نکن‌
من : ببخشید 
_ چرا هر چی میشه زود معذرت خواهی میکنی 
من : معذرت نمیخوام 
پوزخندی زد و رفت تو اتاقش 
اخه چرا این بحث بسته شده رو باز کردم !