The Last Detective Part11 (E)

سآی‌نآ» سآی‌نآ» سآی‌نآ» · 1402/02/01 12:49 · خواندن 3 دقیقه

آخرین کاراگاه : پارت ۱۱

های گایز خوبید؟

خب یکم از فضای ناراحتی و ... دربیایم و بریم سراغ کاراگاه دیوونمون 😃

نمیدونم مرضم چیه ولی فعلا دلم نمیخواد آدرین رو وارد کنم 🗿

اگه بشه دو سه پارت بعدی

برو ادامهههههه

 

 

 

 

 

 

نگاهی به صورت متعجبش انداختم 

-: عه چقدم زود رسیدن. خب دیگه تا تو برای زندان رفتن اماده میشی منم برم به مداوا جورج برسم.

-: هوم راس میگی. تورو بزنم منفجر میشیم ولی اینو که میتونم انجام بدم

لیزر قرمز رو پیشونی جورج قرار گرفت.

لحظه ای جا خوردم

-: جراتشو نداری

-: دارم ولی ترجیح میدم نکشمش ... ولی یه ذره عذاب بکشه بد نیس. یکی دیگه برام تیر اندازی میکنه. پس گیر نمیوفتم

لیزر رو کنار ران جورج گذاشت و تا خواستم واکنشی نشون بدم شلیک کرد.

همین که صدای تیراندازی اومد کل پلیسا ریختن تو صحنه و زنه رو گرفتن. خشکم زد. تعجبم از جرجی بود که همین الان بهش شلیک شده بود ولی حتی تکونم نمیخورد. با دو سمت جورج رفتم و دستمو روی زخمش گذاشتم

-: جورج! جورج میشنوی؟ بمون مقاومت کن

-: اونجوری خوب نمیشه

سرمو برگردونم و با نفرت نگاهش کردم

-: باید یه راست بره بیمارستان

سعی داشتم طنابارو باز کنم که افسرا ریختن کنارم و کشیدنم عقب

-: ببخشید خانم ولی دستور مستقیم داریم. 

با تعجب نگاهشون کردم

-: دستور مستقیم از طرف کی؟؟؟ خونریزیش زیاده!

-: از طرف من کاراگاه

با شنیدن صدای رومخش چشمامو تو کاسه چرخوندم و پوفی کشیدم. برگشتم و سرمو به نشانه احترام خم کردم که گفت

-: احضارت کرده بودم. کجا بودی؟

سرمو پایین انداختم 

-: وسط ماموریت 

-: این یعنی حرف من برای تو بی ارزشه؟

دستمو مشت کردم که نثار صورتش نکنم. با دندونای قفل شده غریدم

-: شاید ولی اگر به شما بود الان کل تیم کشته شده بود. اون از آلما و این از جورج

پوزخندی زد

-: اره ولی مثل همیشه این تویی که تو خطر میندازی و خودت در امنیتی، چون همیشه به بدنت یه بمب وصل کردی

بی خیال شونه ای بالا انداختم

-: یک اگر نمیخواستن مامور نمیشدن و دو اگر اونام بمب به خودشون وصل کنن مثل من تو امنیت میمونن

سری از ناامیدی تکون داد

-: مثل همیشه پرو و حاضر جوابی

-: همینم یه ویژگی عالی برای یه کاراگاه و حتی اگر....

-: رئیس نفس نمیکشه

جملم تموم نشده بود که با این حرف خشکم زد. به طور واضح عرقو رو پیشونی میلر دیدم

-: یعنی چی که نفس نمیکشه؟ 

-: خونریزیش زیاده قربان

بدون توجه به بحث افسر و میلر، کنارشون زدم و خودمو بهش رسوندم. دستمو رو نبضش گذاشتم. خیلی آروم میزد. خمش کردم و دستمو روی کتفش گذاشتم و ضربه محکمی زدم که انگار یه تکون خفیفی خورد ولی ضربانش تغییری نکرد. داد زدم

-: این از دسترس من خارجه. زنگ بزند آمبولانس

فقط بهم خیره شدن که صدامو بردم بالا

-: چیه مثل بز نگام میکنید؟ بریددددددد

که بالاخره تکونی خوردن و هرکدوم سمتی دویدن

 

 

 

کامنت و لایک؟؟ دیگه بی جنبه نباش دارم هر روز پارت میذارم :/

نظرتون هم کلی درباره رمان بگید ایراد هاشم بگید بدونم که تو پارتای بعدی تکرار نشه

لاو یووووووووو