The Last Detective Part11 (E)
آخرین کاراگاه : پارت ۱۱
های گایز خوبید؟
خب یکم از فضای ناراحتی و ... دربیایم و بریم سراغ کاراگاه دیوونمون 😃
نمیدونم مرضم چیه ولی فعلا دلم نمیخواد آدرین رو وارد کنم 🗿
اگه بشه دو سه پارت بعدی
برو ادامهههههه
نگاهی به صورت متعجبش انداختم
-: عه چقدم زود رسیدن. خب دیگه تا تو برای زندان رفتن اماده میشی منم برم به مداوا جورج برسم.
-: هوم راس میگی. تورو بزنم منفجر میشیم ولی اینو که میتونم انجام بدم
لیزر قرمز رو پیشونی جورج قرار گرفت.
لحظه ای جا خوردم
-: جراتشو نداری
-: دارم ولی ترجیح میدم نکشمش ... ولی یه ذره عذاب بکشه بد نیس. یکی دیگه برام تیر اندازی میکنه. پس گیر نمیوفتم
لیزر رو کنار ران جورج گذاشت و تا خواستم واکنشی نشون بدم شلیک کرد.
همین که صدای تیراندازی اومد کل پلیسا ریختن تو صحنه و زنه رو گرفتن. خشکم زد. تعجبم از جرجی بود که همین الان بهش شلیک شده بود ولی حتی تکونم نمیخورد. با دو سمت جورج رفتم و دستمو روی زخمش گذاشتم
-: جورج! جورج میشنوی؟ بمون مقاومت کن
-: اونجوری خوب نمیشه
سرمو برگردونم و با نفرت نگاهش کردم
-: باید یه راست بره بیمارستان
سعی داشتم طنابارو باز کنم که افسرا ریختن کنارم و کشیدنم عقب
-: ببخشید خانم ولی دستور مستقیم داریم.
با تعجب نگاهشون کردم
-: دستور مستقیم از طرف کی؟؟؟ خونریزیش زیاده!
-: از طرف من کاراگاه
با شنیدن صدای رومخش چشمامو تو کاسه چرخوندم و پوفی کشیدم. برگشتم و سرمو به نشانه احترام خم کردم که گفت
-: احضارت کرده بودم. کجا بودی؟
سرمو پایین انداختم
-: وسط ماموریت
-: این یعنی حرف من برای تو بی ارزشه؟
دستمو مشت کردم که نثار صورتش نکنم. با دندونای قفل شده غریدم
-: شاید ولی اگر به شما بود الان کل تیم کشته شده بود. اون از آلما و این از جورج
پوزخندی زد
-: اره ولی مثل همیشه این تویی که تو خطر میندازی و خودت در امنیتی، چون همیشه به بدنت یه بمب وصل کردی
بی خیال شونه ای بالا انداختم
-: یک اگر نمیخواستن مامور نمیشدن و دو اگر اونام بمب به خودشون وصل کنن مثل من تو امنیت میمونن
سری از ناامیدی تکون داد
-: مثل همیشه پرو و حاضر جوابی
-: همینم یه ویژگی عالی برای یه کاراگاه و حتی اگر....
-: رئیس نفس نمیکشه
جملم تموم نشده بود که با این حرف خشکم زد. به طور واضح عرقو رو پیشونی میلر دیدم
-: یعنی چی که نفس نمیکشه؟
-: خونریزیش زیاده قربان
بدون توجه به بحث افسر و میلر، کنارشون زدم و خودمو بهش رسوندم. دستمو رو نبضش گذاشتم. خیلی آروم میزد. خمش کردم و دستمو روی کتفش گذاشتم و ضربه محکمی زدم که انگار یه تکون خفیفی خورد ولی ضربانش تغییری نکرد. داد زدم
-: این از دسترس من خارجه. زنگ بزند آمبولانس
فقط بهم خیره شدن که صدامو بردم بالا
-: چیه مثل بز نگام میکنید؟ بریددددددد
که بالاخره تکونی خوردن و هرکدوم سمتی دویدن
کامنت و لایک؟؟ دیگه بی جنبه نباش دارم هر روز پارت میذارم :/
نظرتون هم کلی درباره رمان بگید ایراد هاشم بگید بدونم که تو پارتای بعدی تکرار نشه
لاو یووووووووو